ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

لوس شدن ترانه جون واسه مامانیش

از شمال که برگشته بودیم شب مامان جون طاهر ه اینا خونه ما موندن. تو اون شب شیر که خوردی نمیخوابیدی و بیقراری میکردی. هر کس بغلت میکرد ساکت نمیشدی و گریه های بدجور میکردی که هممون نگرانت شدیم. ولی تا من بغلت گرفتم و چسبوندمت به خودم ساکت شدی و خوابیدی ..........فکر کنم توی این چند روز که شمال بودیم نتونسته بودم مثل همیشه باهات حرف بزنم و بازی کنم و تو عصبانی شده بودی. الهی فدای چشمای قشنگت بشم دختر گلم . منو ببخش که اگر اذیت شدی.
1 آبان 1391

اولین حمام تو توسط من و بابایی

ترانه جونم شنبه 29 مهر  که از سفر شمال برگشتیم من به کمک بابایی تو رو حمام کردم. تا قبل از این هر بار حمامت کرده بودم یا با کمک خاله فائزه بود یا با کمک مامان جون طاهره. خلاصه بابایی هم داره کم کم بچه داری یاد میگیره هاااااااا  
1 آبان 1391

اولین سفر تفریحی با ترانه خانم

ترانه جونم من و بابایی و تو به همراه خاله فائزه و  مامان جون و بابا جون و دایی محمد و عمو محمد پنج شنبه 27 مهر صبح زود رفتیم شمال . از جاده چالوس رفتیم و برای شب هم رفتیم رامسر .خیلی هوا خوب بود. تا شنبه ظهر هم اونجا بودیم و کلی بهمون خوش گذشت. نمیتونم بگم به تو خوش گذشته یا نه چون شاید چیزی متوجه نشدی ولی با وجود تو به همه خیلی خوش گذشت. ...
1 آبان 1391

داستان رفلاکس ترانه گل

ترانه خانمم از شنبه 15 مهر احساس کردم که بعضی وقتا یکم شیر بالا میاری. رفتم توی اینترنت و گشتم دیدم احتمال داره رفلاکس باشه. ولی با توجه به توصیه های پزشکان توی اینترنت سعی کردم موقع شیر خوردن و تا نیم ساعت بعدش حالت نشسته نگهت دارم بلکه مشکلت حل بشه . تا دوشنبه صبر کردم ولی دیدم خیلی بهتر نشدی. با کمک خاله فائزه بردمت پیش خانم دکتر ممیشی  توی بیمارستان بهمن. بزار اول مشخصاتتو بگم. قد  57 سانتی متر وزن 5280 گرم دور سر 38.5 سانتی متر خلاصه کلی معطل شدیم تا رفتیم داخل . خانم دکتر بهت شربت رانیتیدن داد ولی گفت همون مراعات ها رو انجام بدم اگر خوب نشدی این شربت رو بهت بدم. خلاصه که تا شنبه صبر کردیم ولی دیدیم خیلی بهتر نشدی....
24 مهر 1391

وقتی اولین بار رفتیم خونه مامان جون فاطمه

ترانه جونم اولین باری که سه تایی رفتیم خونه مامان جون فاطمه و باباجون پنجشنبه 20 مهر بود. اون روز عموها و مادر بزرگ و  خاله و عمه های بابایی اومدن دیدنی تو گلم. نمیدونی همه چقدر ذوق تو رو داشتن. از بس که شیرینی گلم. تازه یک اسباب بازی خوشگل هم از مامان جون فاطمه کادو گرفتی. اون روز عمه نجمه و عمه زکیه تو هم اونجا بودن و کلی دوستت داشتن . عزیز دلم هممون خیلی دوستت داریم.
24 مهر 1391

تعریف از هر دری

ترانه جونم دختر گلم. این روزا هر چی میگذره هم بزرگتر میشی و هم شیرین تر و بامزه تر. خنده هات خیلی خوشگله و من عاشقشم. گریه هات یکم بیشتر از قبله . نازکردنات زیاد شده. تازه وقتی سیری و سرحالی وقتی باهات صحبت میکنم با زبون خودت جواب میدی . وای که از حرف زدن با تو سیر نمیشم. عاشق اینم که تا بیدار میشی بغلت کنم و بهت رسیدگی کنم. عاشق نگاه کردناتم . عاشق کنجکاویتم که وقتی بغلت میکنیم و راه میریم دور و برت رو ورانداز میکنی و با دقت همه چیزارو بررسی میکنی. وای از دست تو که عاشق نور مهتابی هستی. دو سه بار توی این مدت برای بعضی چیزا ذوق صدادار کردی. مثلا یک بارش وقتی بود که بابایی اومد که باهات حرف بزنه. وقتی روی تخت من هستی و دارم عوضت میک...
24 مهر 1391

اولین حمام ترانه کوچولو توسط مامانش

ترانه قشنگم دیروز شنبه 14 مهر اولین باری بود که من بدون کمک مامان جون تو رو حمام کردم. البته خاله فائزه بود و جایی که میخواستم جلوی گردنت رو بشورم توی گرفتن تو به من کمک کرد که یک وقت خدای نکرده از دستم لیز نخوری. اونقدر ماه بودی توی وانت و اصلا گریه نکردی و نق نزدی و مثل همیشه آروم بودی. خیلی نازی گلم. البته تا حالا 3 بار دیگه غیر از اینبار تو رو حمام کرده بودم ولی با کمک و نظارت مامان جون طاهره. خیلی خوشحالم که این کار رو هم انجام بدم. فقط دیگه مونده گرفتن ناخنای نازت که تا حالا مامان جون طاهره برات کوتاه میکرده و من جراتشو ندارم.
16 مهر 1391