ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

اولین قهقهه

ترانه جونم دیروز همین ساعت ها بود که خوابونده بودمت توی بغلم تا خوابت ببره. توی خماری و خواب آلودگی که هستی بعضی مواقع لبخند های خوشگل میزنی. ولی دیشب برای چند ثانیه قهقهه زدی. خیلی ذوقتو  کردم نمیدونی داشتم بال در میآوردم. میدونم ارادی نبود و توی حالت خواب بودی ولی همونشم برام شیرین بود.       
8 مهر 1391

عزیزم دو ماهگیت مبارک

الان ساعت 1:51 دقیقه نیمه شب 8 مهر هست و دومین ماهگرد تولد دختر گلم ترانه قراره امروز ببرمت پیش دکترت برای چکاپ و واکسن دوماهگیتو بزنم. خیلی استرس دارم. امیدوارم مشکلی نداشته باشی و واکسن هم اذیتت نکنه. آخه امروز دیدم یک کوچولو لب نازت برفک داره. این برفک دهنت داستانی شده. سه دوره درمان کردیم تا خوب شد ولی مثل اینکه بعد از 20 روز دوباره برگشته. فدات بشم که چه دردایی تحمل میکنی ......
8 مهر 1391

مهمونی پنج شنبه

پنج شنبه 6 مهر دوستای خانوادگیمون یعنی خاله الهام ها و خاله سمانه و خاله زهرا و خاله عطیه و همسراشون و بچه هاشون اومدن خونمون دیدنی تو و کلی خوش گذشت . ما 6 تا خانواده هر از چندی دور هم جمع میشیم خونه یکی ............ امیدوارم شما بچه ها هم دوستای خوبی برای هم بشین........
8 مهر 1391

ولیمه به فامیل های بابا مهدی

چهارشنبه 5 مهر ساعت 7 تا 9 یک مهمونی ساده توی تالار آزادی که نزدیک خونمونه گرفتیم و فامیلای بابا مهدی رو دعوت کردیم. تو هم اون شب اونقدر ناز شده بودی که نگو.......... ...
8 مهر 1391

عکسای بارداریمو تحویل گرفتم

بالاخره بعد از این همه وقت پنج شنبه ظهر بهمون از آتلیه زنگ زدن و گفتن که عکسا حاضرن و بابایی زحمت کشید و رفت عکسا رو گرفت. خیلی راضی هستیم از اینکه تو بارداری رفتیم و عکس گرفتیم. عکسای خوبی شدن.
8 مهر 1391

عزیزم دلت خیلی درد میکنه؟

ترانه نازم ، فدای دل کوچیکت برم که امشب حسابی درد میکرد. برخلاف هر شب کلی طول کشید تا خوابت برد. توی بغلم اونقدر تکونت دادم و نوازشت کردم که آخرش خوابت برد. خیلی ماهی گلم. الان هم رعد و برقهای شدیدی داره زده میشه. امیدوارم از خواب ناز بیدارت نکنه. بابایی هم خیلی خسته بود و با اینکه دوست داشت بیدار بمونه تا خوابت ببره ولی من بهش گفتم بخوابه. آخه بابایی میره سرکار ولی من توی خونه میمونم و وقت میشه که بعدا استراحت کنم.  
8 مهر 1391

فیلم روز تولد ترانه

عزیزم بالاخره چهارشنبه 5 مهر ماه بابا مهدی رفت بیمارستان بهمن و فیلم و عکسای تولدتو تحویل گرفت. عکسا خیلی ناز بودن یاد آور خاطرات بدنیا اومدنت بود. چهارشنبه شب فامیل های بابا مهدی رو دعوت کرده بودیم برا ولیمه بدنیا اومدنت بخاطر همین فرصت نشد فیلمو ببینیم . ولی شب که اومدیم خونه نگاه کردیم و کلی ذوق کردیم. خیلی ماه بودی وقتی بدنیا اومدی. از دو شب پیش تا حالا هر وفت تونستم فیلمو دوباره دیدم و هر بار کلی اشک توی چشمام جمع میشه. مخصوصا اون لحظه هایی که توی اتاق عمل داری گریه میکنی. هر بار میبینم دلم کباب میشه. یک عکس خوشگل هم از لحظه دیدار اول من و تو هست که عشق میکنم با دیدنش. عزیز دلم عاشقتم.
8 مهر 1391

دلنوشته ای کوتاه

سلام ترانه خانم برگشتن مامانی و تو خونه رو دوباره به محلی برای زندگی تبدیل کرد حقیقت اینه که وقتی نبودین اینجا سوت و کور بود. دوستتون دارم بابایی
4 مهر 1391

بالاخره بازم اومدم خونمون

جمعه 31 شهریور بالاخره با بابایی اومدیم خونمون ............... توی این 8 هفته نزدیک 5 هفته خونه مامانم اینا بودم. و فقط حدود سه هفته خونه خودم بودم.  راستی یک مهمونی به مناسبت تولدت میخوایم بگیریم و فامیلهای بابایی رو دعوت کردیم که انشاالله چهارشنبه شب توی یک رستوران نزدیک خونمون هست. به فامیلهای منم توی ماه رمضان وقتی تو 15 روزت بود افطاری داده بودیم. یکسری از دوستای خانوادگیمون هم قراره که پنج شنبه بیان خونمون. این هفته پر از دید و بازدید و مهمونی هست هاااااااااااااا............
3 مهر 1391