ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

خيلي دلم برات تنگ شده

عزيز دلم امروز صبح يكم دير از خواب بيدار شدم. ميخواستم 5:30 بيدار شم كه چون خيلي خسته بودم ساعت 6:10 بيدار شدم . چون تو نصفه شب شير خورده بودي خواب بودي. منم تند تند كارامو كردم و ساعت 6:30 اومدم بالاي سرت ديدم خوابي. يكم باهات حرف زدم و صدات كردم تا بالاخره بيدار شدي و شروع كردي به خنديدن. بلندت كردم و بهت شير دادم . ساعت 7 از خونه ميخواستم بيام بيرون ولي مطابق هر روز صبح كه بعد از شير خوردن كلي سرحالي و دست و پا ميزني داشتي بازي ميكردي و منم دلم نمياومد بيام سركار . ولي مجبور بودم. الانم منتظرم كه زودي بيام خونه و تو رو ببينم. خيلي تصوير خنده هاي صبحت توي ذهنم مونده .......آخه دل كندن ازت خيلي سخته.
8 بهمن 1391

عکسای ترانه توی هفته اول بهمن 91

  ترانه جونم هفته اول بهمن یبوست داشتی و خیلی بیحال بودی... این عکسا مربوط به اون موقع هست وقتی داشتم نگاهشون میکردم کلی دوباره دلم گرفت .... البته خداروشکر الان خوب خوب هستی.   الهی فدای معصومیتت بشم. این اسباب بازیو عمه زینب برات آورده. خیلی دوستش داری و باهاش بازی میکنی.   حتی توی خندهات هم معلومه که حالت خوب نبوده.           من عاشق اینم که کف پاهاتو به هم میمالی   اینم یک ژست تبلیغاتی   فدای چشمای نازت بشم &nb...
7 بهمن 1391

عکس های دهه آخر دی 91 از ترانه خانم

  من عاشق این خنده هاتم. طبق معمول خاله فائزه داشت میخندوندت و من ازت عسک میگرفتم   بقیه عکساتو خاله هات میتونن توی ادامه مطلب ببینن.......     این لباستو خیلی دوست دارم خیلی بهت میاد. حیف که دیگه داره کوچیک میشه   عزیزم خیلی بدت میاد روی شکمت بخوابی.........آخه چرا ؟   اینجا هم بازم طبق معمول با خاله فائزه در حال پرو لباساییت بودیم که احتمال میدادیم اندازت شده باشه..فدای تو با این روند رشدت ماشاالله   خیلی باباییو دوست داری و وقتی باهات بازی میکنه کلی بهش میخندی   از بس که سعی داشتی عروسکتو بخوری و نمیتونستی بابایی کمکت کرد و کلی شرو...
7 بهمن 1391

امروز رفتم سر کار

سلام دخمل نازم خوبی مامانی عزیزکم بالاخره امروز روزی  که ازش وحشت داشتم از راه رسید و رفتم سرکار دیشب مامان جون فاطمه و عمه نجمه اومدن خونمون برای اینکه این هفته که من میرم سرکار از شما مراقبت کنن.دستشون درد نکنه. دیشب ساعت 12:30 خوابیدم و امروز صبح هم ساعت 5:15 از خواب بیدار شدم و کارامو کردم و به شما رسیدم و رفتم سرکار.ساعت 7:20 دقیقه کارت زدم. اونجا خاله های مهربونت اومدن منو دیدن و بهم تبریک گفتن. آخرین روزی که من رفته بودم سرکار تو رو هم باخودم برده بودم. ( آخه توی دلم بودی) ولی بعد از حدود هفت ماه خودم تنهایی برگشتم سرکار. دلم پیشت بود همش ولی عمه جون و مامان جون  به خوبی ازت مراقبت کرده بودن تا ا...
7 بهمن 1391

7 بهمن روز شروع به کار من

ترانه جونم امروز بالاخره موفق شدم آقای سعیدیو ( کارمند کارگزینی شرکت) پیدا کنم. در مورد این پرسیدم که کی باید برگردم سرکار و معلوم شد که 7 بهمن باید شروع به کار کنم  نه 8 بهمن تعداد مرخصی های باقیموندم تا آخر سالو هم پرسیدم که 11 روز و 5 ساعت هست. میخوام اگر رئیس موافقت کنه از 7 بهمن هر روز ساعت 7:30 سرکار باشم ولی تا 13 بیشتر نمونم و بقیشو مرخصی بگیرم. ساعت کار مامانی قبلا 7:30 تا 16:15 بود که بدلیل ورود توی وروجک یک ساعت و نیم از ساعت کاریم کم میشه یعنی میشه تا 14:45 که میخوام اگر اجازه بدن ساعت 13 هر روز فلنگو ببندم.. ...
25 دی 1391

بازم عسک از ترانه گل

ترانه خوشگلم این عکسا مربوط به روز اربعین یعنی 14 دی هست که توی خونه مامان جون فاطمه ازت گرفتم. لباس مشکیت هم یک سارافون با زیر سارافونیه که مامان جون طاهره برات دوخیده.     اینجا به مبل تکیه داده بودی و مامان جون فاطمه داشت باهات حرف میزد و تو هم با دقت گوش میدادی..   اینا هم عکساییه که روز 15 دی خونه مامان جون طاهره ازت گرفتم.       دیشب من و بابایی تصمیم گرفتیم ببریمت حمام چون خیلی کفیث شده بودی. بعد از حمام ازت کلی عکس گرفتیم. تو اونقدر توی حمام بامزه توی وانت میشینی و لبه های وان رو با دستت نگه میداری که نیافتی که نگو...........قربون گرد و گلوله ...
19 دی 1391

عکسای ترانه از اول دی تا امروز 13 دی

فدای ترانه خوشگلم بشم. سه تا النگو که توی دست راستته مامان جون فاطمه و باباجون علی و عمه زینب برای تولدت بهت هدیه دادن دستشون درد نکنه دستبندی که دست چپت هست من با یکسری از کادوهای نقدی دوستا و فامیلا برات خریدم. مبارکت باشه.   فدای خنده هات بشم که ماهیییییییییییییییییییییی       وقتایی که سرحالی و داری باز میکنی همش به بالای سرت نگاه میکنی ...اینجوری نمیدونم دنبال چی میگردی شایدم یک مدل لوس شدنته.فدای چشمات   اینجا توی تخت و پارکت عروسکات رو بقل کردی و خوابیدی   دو ماهی هست که بصورت حرفه ای دستاتو بررسی میکنی و دقت به خرج میدی . همیشه دوست داشتم از...
13 دی 1391

حرف از هر دری

سلام ترانه خوشگل من انشاالله که همیشه خوب وسالم باشی. نمیدونی این روزا چقدر بامزه تر و خواستنی تر از قبل شدی. فدای چشمای قشنگ و شیطونت بشم. خیلی دوستت دارم . اونقدر که وقتی میخوابی با اینکه من وقت پیدا میکنم که به کارام برسم ولی کلی دلم برات تنگ میشه و هی میام تو اتاقت سر میزنم تا ببینمت. صبح ها با اخلاق خوب و خنده از خواب بیدار میشی و شروع میکنی به بازی با دستات و خوردن انگشتات که من بیدار میشم و  میام طرفت و تو کلی ذوق میکنی و میخندی. وقتایی که سرحالی و گرسنه نیستی و خوابت نمیاد اونقدر شیطنت داری و منتظری که بیایم باهات بازی کنیم و تو عشوه میکنی و خنده های صدادار میکنی و با آواهای خوشگلی که از خودت در میاری با ما بازی میکنی. ا...
13 دی 1391

5 ماهگیت مبارک دختر نازم

ترانه خانمم امروز پنج ماهت تموم شد. اینم از عکسای امروزت   ترانه خانم شما از چهار ماهگی میتونستی بدون کمک چند لحظه بشینی ولی در عرض این دو سه روز اخیر کلی پیشرفت کردی که بالاخره امروز چند بار که نشوندمت میتونستی دقیقه ها بشینی و خودت تعادل خودتو حفظ کنی. منم کلی ازت فیلم و عکس گرفتم.   اینجا خاله فائزه نشونده بودت روبروی خودش و باهات بازی میکرد و تو قهقهه میزدی و وقتی بازی رو قطع میکرد با خنده منتظر میموندی که بازم ادامه بده...... اینم عکس لحظه ای که با شیطنت داری نگاهش میکنی و منتظر بازی هستی......فدای طرز نگاهت بشم دختر گلم       ...
8 دی 1391