ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

خيلي دلم برات تنگ شده

1391/11/8 12:31
نویسنده : نرگس
462 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز دلم امروز صبح يكم دير از خواب بيدار شدم. ميخواستم 5:30 بيدار شم كه چون خيلي خسته بودم ساعت 6:10 بيدار شدم . چون تو نصفه شب شير خورده بودي خواب بودي. منم تند تند كارامو كردم و ساعت 6:30 اومدم بالاي سرت ديدم خوابي. يكم باهات حرف زدم و صدات كردم تا بالاخره بيدار شدي و شروع كردي به خنديدن. بلندت كردم و بهت شير دادم . ساعت 7 از خونه ميخواستم بيام بيرون ولي مطابق هر روز صبح كه بعد از شير خوردن كلي سرحالي و دست و پا ميزني داشتي بازي ميكردي و منم دلم نمياومد بيام سركار . ولي مجبور بودم. الانم منتظرم كه زودي بيام خونه و تو رو ببينم. خيلي تصوير خنده هاي صبحت توي ذهنم مونده .......آخه دل كندن ازت خيلي سخته.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ناز داداش
8 بهمن 91 12:54
سلام هزار هزار ماشاا... کوچولوی ناز نازی خاله سارا فدای چشات بشه منو ناز داداشم منتظر شما هستیم


سلام مرسیییییییییی
مامان سارا
8 بهمن 91 13:43
چقدر سخته از قلبت جدا بشی و فقط یه جمله برای گفتن داشته باشی « چاره ای نیست » من هر روز درگیر این حسم و این جمله


آره عزیزم خیلی سخته