ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

عکسهای ترانه از 4 ماهگی تا 4 ماه و 10 روزگی

  اینجا یا جدیت طبلتو گرفتی دستت و تکون میدی   چند تا عکس با بابایی قربونت برم که مو نداری ولی تل زدی   چند تا عکس با عروسکی که دوستش داری     اینجا توی تخت و پارکت هستی و همینجوری که چشماتو میمالوندی خوابت برده.آخه موقعی که خوابت میاد چشماتو میمالونی   دخملی توی کالسکش آخه توی خونه وقتی به کارام میخوام برسم تو رو توش میزارم و با خودم همه جای خونه میبرمت و کارامو میکنم   اینم تلی که با مامان جون برات درست کردیم   فدای تو که اینقدر پست...
19 آذر 1391

پایان دوری

روز هجران وشب فرقت یار آخر شد            زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد شب جمعه خیلی دیر وقت رسیدیم خونه. نمیدونی با چه ذوقی خوابیدم تو و مامانیت پیش من بودید همین دوستتون دارم بابایی
18 آذر 1391

ذوق بیش از اندازه من

دیروز جمعه برای ناهار قرار بود بریم خونه خاله عطیه اینا.( مهمونی دوره ای ما با دوستامون) صبح که بیدار شدیم شما رو حمام کردیم و لباس تنت کردیم. ( نمیدونم چرا بر خلاف همیشه که حمام کردنو دوست داشتی و میخندیدی توی وانت دیروز به محض اینکه گذاشتمت توی وان شروع کردی به گریه کردن و با التماس به من نگاه میکردی که نجاتت بدم و من حسابی دلم برات کباب شد و بخاطر همین تند تند شستمت و آوردمت بیرون تا ساکت شدی) بعدش اومدیم که خودمون آماده شیم. راستشو بخوای من توی دوران بارداریم تمام لباسهای قبل از بارداریمو جمع کرده بودم و هیچ امیدی به پوشیدن دوبارشون نداشتم. بعد از زایمان هم یکی دو تا مانتو خریده بودم ولی تمام این مدت شلوار بارداریمو میپوشیدم و نشده بو...
18 آذر 1391

بعد از سه هفته و اندی برگشتیم تهران خونه خودمون

ترانه گلم بیشتر از سه هفته بود که من و شما خونه مامان جون اینا بودیم . اولش بخاطر اینکه یک سری کار و خیاطی و خرید داشتم بعدش هم یک ماموریت چهار روزه بابایی داشت که دیگه ما موندگار شدیم خونه مامان جون. پنج شنبه ظهر بابایی اومد دنبالمون که برگردیم تهران. سحر ساعت 2 روز جمعه 17 آذر هم رسیدیم خونمون.
18 آذر 1391

ادامه داستان واکسن چهار ماهگی

ترانه گلم بعد از اینکه آقای دکتر بهم گفت که واکسن چهار ماهگیتو دوگانه بزنم خیلی نگران بودم که و چهار پنج روز سرچ کردم ببینم که در چه صورت و چه حد بیقراری توی واکسن دو ماهگی ، واکسن چهارماهگی رو نباید سه گانه زد. توی اینترنت گردی و مشورت با بابایی و اینکه چجوری بیقراری میکردی و مشورت با یک آقای دکتر دیگه بالاخره قرار شد که واکسن سه گانه بزنیم. چون بطور دقیق به آقای دکتر توضیح دادم نوع بیقراریتو و ایشون گفتن مشکلی نیست و میتونه واکسن سه گانه دریافت کنه. البته یک قرص ضد تشنج هم دادن که گفتن بعد از واکسن بهت بدیم و اگر بیقراریات زیاد بود روز بعدش هم بهت بدیم. نمیدونی روز دوشنبه 13 آذر که میخواستم ببرمت برای واکسن چه دلهره ای داشتم. خیلی نگرانت ب...
18 آذر 1391

یادش بخیر

ترانه کوچولوم یادش به خیر پارسال این موقع تو 4 هفته داشتی و من نمیدونستم که تو وجود داری......البته با تستهای خونگی شک کرده بودیم که توی وروجک اومده باشی ولی قرار بود فرداش بریم آزمایشگاه و از وجود توی نازنین مطمئن شیم....نمیدونی پارسال یک همچین شبی چه دلهره ای داشتیم . دل توی دلم نبود. منتظر بودم که صبح بشه و برم آز بدم. توی نی نی سایت هم با چند نفر مشورت کردم .......یادمه خاله های نی نی سایتیت هم کلی برام آرزو کردن که نی نی دار شده باشم......یادش بخیر عجب روزایی بود .......
9 آذر 1391

شمارش معکوس تا تمام شدن مهلت مرخصی مامان

عزیز دلم از دیروز که چهار ماهه شدی همش دلم میلرزه......آخه اگر قرار باشه بعد از اتمام مرخصی زایمانم دوباره برگردم سرکار همش دوماه مونده. این دو ماه هم مثل این چهار ماه مثل برق میگذره... آخه من چه جوری دلم بیاد جیگر گوشمو ول کنم برم سرکار......حتی الانم که تو توی اتاق خوابیدی و من توی هال دارم برات پست میزارم دلم پیشته و دارم  تند تند میتایپم که هر چه سریعتر بیام پیشت و منم بخوابم .........اصلا دلم نمیخواد برگردم سرکار دوست دارم توی خونه پیش تو بمونم و بهت خدمت کنم....دوست دارم طعم مهر مادری رو با تمام وجود بهت بچشونم........از طرفی اوضاع اقتصادی و مخارج زندگی جوریه که همه بهم میگن کارت حیفه که ولش کنی..... دعا کن خدا کمک کنه و تصمیم درس...
9 آذر 1391

داستانهای واکسن چهار ماهگی

ترانه گلم امروز با مامان جون طاهره رفتیم مرکز بهداشت که واکسنتو بزنیم.( آخه بابایی هفته دیگه چهار روز ماموریت داره بخاطر همین من هنوز خونه مامانم اینا هستم) اولش که رسیدیم میدیدم بچه هایی که واکسن میزنن چقدر جیغ و داد میکنن کلی دلم کباب شد و میخواستم از همون جا برگردم و نزارم تو رو واکسن بزنن ولی بعدش با خودم میگفتم برات لازمه و باید تحمل کنیم.خلاصه نوبت تو شد. خانم پرستار ازم پرسید که توی دوماهگی تب شدید یا بیقراری زیاد داشتی یا نه. منم گفتم هر چهار ساعت بهت استامینوفن میدادم و تب شدید نداشتی ولی بیقراریت زیاد بوده و حدود 12 ساعت کاملا ناآروم بودی و جیغ و داد میکردی.......خانم پرستار گفت پس اگر اینطور بوده ما فقط با مجوز پزشک واکسن براش...
9 آذر 1391