ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

خيلي دلم برات تنگ شده

عزيز دلم امروز صبح يكم دير از خواب بيدار شدم. ميخواستم 5:30 بيدار شم كه چون خيلي خسته بودم ساعت 6:10 بيدار شدم . چون تو نصفه شب شير خورده بودي خواب بودي. منم تند تند كارامو كردم و ساعت 6:30 اومدم بالاي سرت ديدم خوابي. يكم باهات حرف زدم و صدات كردم تا بالاخره بيدار شدي و شروع كردي به خنديدن. بلندت كردم و بهت شير دادم . ساعت 7 از خونه ميخواستم بيام بيرون ولي مطابق هر روز صبح كه بعد از شير خوردن كلي سرحالي و دست و پا ميزني داشتي بازي ميكردي و منم دلم نمياومد بيام سركار . ولي مجبور بودم. الانم منتظرم كه زودي بيام خونه و تو رو ببينم. خيلي تصوير خنده هاي صبحت توي ذهنم مونده .......آخه دل كندن ازت خيلي سخته.
8 بهمن 1391

امروز رفتم سر کار

سلام دخمل نازم خوبی مامانی عزیزکم بالاخره امروز روزی  که ازش وحشت داشتم از راه رسید و رفتم سرکار دیشب مامان جون فاطمه و عمه نجمه اومدن خونمون برای اینکه این هفته که من میرم سرکار از شما مراقبت کنن.دستشون درد نکنه. دیشب ساعت 12:30 خوابیدم و امروز صبح هم ساعت 5:15 از خواب بیدار شدم و کارامو کردم و به شما رسیدم و رفتم سرکار.ساعت 7:20 دقیقه کارت زدم. اونجا خاله های مهربونت اومدن منو دیدن و بهم تبریک گفتن. آخرین روزی که من رفته بودم سرکار تو رو هم باخودم برده بودم. ( آخه توی دلم بودی) ولی بعد از حدود هفت ماه خودم تنهایی برگشتم سرکار. دلم پیشت بود همش ولی عمه جون و مامان جون  به خوبی ازت مراقبت کرده بودن تا ا...
7 بهمن 1391

7 بهمن روز شروع به کار من

ترانه جونم امروز بالاخره موفق شدم آقای سعیدیو ( کارمند کارگزینی شرکت) پیدا کنم. در مورد این پرسیدم که کی باید برگردم سرکار و معلوم شد که 7 بهمن باید شروع به کار کنم  نه 8 بهمن تعداد مرخصی های باقیموندم تا آخر سالو هم پرسیدم که 11 روز و 5 ساعت هست. میخوام اگر رئیس موافقت کنه از 7 بهمن هر روز ساعت 7:30 سرکار باشم ولی تا 13 بیشتر نمونم و بقیشو مرخصی بگیرم. ساعت کار مامانی قبلا 7:30 تا 16:15 بود که بدلیل ورود توی وروجک یک ساعت و نیم از ساعت کاریم کم میشه یعنی میشه تا 14:45 که میخوام اگر اجازه بدن ساعت 13 هر روز فلنگو ببندم.. ...
25 دی 1391

حرف از هر دری

سلام ترانه خوشگل من انشاالله که همیشه خوب وسالم باشی. نمیدونی این روزا چقدر بامزه تر و خواستنی تر از قبل شدی. فدای چشمای قشنگ و شیطونت بشم. خیلی دوستت دارم . اونقدر که وقتی میخوابی با اینکه من وقت پیدا میکنم که به کارام برسم ولی کلی دلم برات تنگ میشه و هی میام تو اتاقت سر میزنم تا ببینمت. صبح ها با اخلاق خوب و خنده از خواب بیدار میشی و شروع میکنی به بازی با دستات و خوردن انگشتات که من بیدار میشم و  میام طرفت و تو کلی ذوق میکنی و میخندی. وقتایی که سرحالی و گرسنه نیستی و خوابت نمیاد اونقدر شیطنت داری و منتظری که بیایم باهات بازی کنیم و تو عشوه میکنی و خنده های صدادار میکنی و با آواهای خوشگلی که از خودت در میاری با ما بازی میکنی. ا...
13 دی 1391

ادامه داستان مهد کودک

قبلا برات گفته بودم که دنبال مهد میگردم برات تا اگر خدای نکرده مجبور شم بزارمت مهد بهترین جا رو برات انتخاب کرده باشم. دوشنبه و سه شنبه رفتم سه تا مهد رو دیدم و صحبت کردم. مهد کودک تابان توی کوچه روانپور خیابون جردن: بسیار خوشبرخورد بودن- تا محل کارم پیاده 5 دقیقه راه هست.- ساعات کار از 7:30 تا 15:30 - شهریه 430 هزارتومان- ظرفیت 7 شیرخوار - سن شیرخواران از 6 ماه تا 18 ماه - تعداد مربی 1 - تعداد کمک مربی 1 محیط از نظر تمیزی (6 از 10)- برنامه های ویزه نوزادان (7 از 10)   مهدکودک چیستا کوچه سرو خیابون جردن: خوشبرخورد-تا محل کارم باماشین 5 دقیقه- ساعات کار از 7:30 الی 17:30- شهریه 450 هزار تومان- ظرفیت 10 شیرخوار ولی سه شیرخوار بی...
6 دی 1391

ترانه خانم غذا خور شد

ترانه کوچولوم. شنبه 2 دی ماه بردمت برای چک آپ ماهیانه پیش آقای دکتر مصاحب. وزنت 7/500 قدت 62 دور سرت42 بعد از معاینه آقای دکتر یک دستور مخصوص تغذیه نوزادان بهم داد و گفت میتوم بهت غذا بدم. منم از یکشنبه شروع کردم بهت فرنی میدم از روزی یک قاشق مربا خوری شروع کردیم و روزی یک قاشق بهش اضافه کردیم. تو هم که مثل همیشه عاشق خوردن همه چیز هستی و با ولع میخوری. منتها چون توی سرلاک خوریت میخوری و قاشق قاشق میره توی دهنت انگار اعصاب نداری و دوست داری تند تند بخوری هی غر میزنی. دفعه اول که داشتم بهت فرنی میدادم ازت فیلم گرفتم . دخترم خیلی کارات بامزه هست و عاشق شیطنت هات هستم.
6 دی 1391

مهدکودک

ترانه خانمم ....هنوز دارم با خودم کلنجار میرم که آیا برم سرکار یا نه.....راستشو بخوای تصمیم قطعی گرفته بودم که نرم. ولی اوضاع اقتصادی داغونه..اگر نرم.................... تا آخر سال باید دست و پا شکسته و نصفه و نیم کاره برم تا قراردادم تموم شه. یعنی از 8 بهمن باید برم سر کار که از مامان جون طاهره خواستیم بیان پیشت  و من هم صبح برم تا حدود 2 بعد از ظهر.....برای سال بعد هم باید یک فکری بکنم. یا بیخیال کار شم که واقعا سخته یا باید برم که از نرفتن سخت تره....... نمیدونی چقدر ناراحتم و دلهره دارم. آخه من چجوری شما رو ول کنم برم سرکار........ دو سه روزه توی اینترنت دنبال مهد میگردم تا خدای نکرده اگر مجبور شدم شما رو بزارم اونجا.......خیل...
4 دی 1391

بازم بردمت آتلیه

ترانه گلم امروز 27 آذر ساعت 12:30 وقت آتلیه داشتیم. با هم رفتیم. متاسفانه بابایی ماموریت بود و نشد که عکس سه تایی بگیریم. ولی چند تا عکس تکی شما رو گرفتیم و دو تا هم با من عکس انداختی. همین امروز هم عکسارو انتخاب کردم و قراره که فردا تحویل بدن . باورم نمیشه که اینقدر زود تحویل میدن خیلی آتلیه خوبی بود. به پیشنهاد خاله سمیه( مامان پندار جون ) رفتیم آتلیه سها.........خیلی همه چیز روی نظم و ترتیب بود. خاله مریم خانم عکاسی بود که ازت عکس گرفت و خیلی مهربون بود.اگر بدونی اونقدر عکساتو دوست داشتم که آخرش 18 تا عکس انتخاب کردم........خیللللللللللی گرون شد ولی اشکال نداره عوضش کلی قشنگ بودن........اگر فردا حاضر شد میرم میگیرم و در اولین فرصت اسکن...
27 آذر 1391

یکم دپرسم

ترانه خانمم توی سفر کیش کالسکتو با خودمون برده بودیم و خیلی بدردمون خورد و کلی ازش استفاده کردیم . واقعا عالی بود. ولی دیشب که از هواپیما پیاده شدیم و منتظر بار شدیم دیدیم که کالسکت با بار نیومده. خیلی نگران شدیم و به مسئول ها اطلاع دادیم . اونا هم پیگیری کردن و گفتن از این موارد زیاد پیش میاد ولی نگران نباشید تا چند روز آینده میاد . بعدشم یک فرم پر کردیم که اگر گم شده بود و به دستمون نرسید خسارت دریافت کنیم. خیلی ناراحتم آخه کالسکت هم خیلی خوشگل و با امکانات زیاد بود و هم خیلی گرون........میترسم گم شده باشه و پیدا نشه و خسارت هم بهمون ندن............. خیلی دوستش  داشتم . از صبح که بیدار شدم جای خالیشو خیلی حس میکنم چون هر روز شم...
26 آذر 1391