ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

نگرانی های مادرانه ، نگرانی های پدرانه

خانم خوشگله سلام بابا چند روز پیش خونه عمو محمد اینا تو خواب مریض شده بودی و هر چی خورده بودی بالا آوردی. به اندازه تمام عمرم ترسیدم و فکرای بد کردم. آخه می دونی من یه کم حالتای بدو تصور می کنم ( کار بدیه باید ترکش کنم) شانس آوردیم که مامان بزرگت هنوز پیش ما بود و با روشهای سنتی تو رو روبراه کرد. تا صبح نتونستم بخوابم، وقتی مامانت گفت دوباره یه کم غذا خوردی خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم. این از عظمت خداست که با اومدنت پدر و مادری که تازه دارن با دستاشون لمست می کنن اینقدر وابسته به تو کرده شاید جنس نگرانی من و مامان خوشگلت فرق داشته باشه اما همش بر اساس عشقه این نگرانی های مادرانه، نگرانی های پدرانه خدا رو شکر الان ک...
31 مرداد 1391

روز تولدت

سلام بابا ترسیدم جزییات روز تولدت یادم بره برا همین با پیشنهاد مامانی یه خورده از روز 8 مرداد برات مینویسم. صبح خیلی زود مامانت منو بیدار کرد آخه بعد از سحری یه کم خوابیدم دنبال مامان جونت رفتیم و با شوق رفتیم بیمارستان. من تو پذیرش اورژانس بیمارستان بهمن مشغول پر کردن فرمها شدم و شماها رفتن بلوک زایمان راستش وقتی فرمهای رضایت عمل رو پر می کردم یه کم دلم میلرزید. وقتی اومدم بالا شماها رفته بودین تو و من و مامان جونت نشستیم به انتظار. بیشتر بچه ها یه ایل دنبالشون بود ولی من و مامان جونت تنمهای تنها بودیم. مامان جونت رفت بخش پذیرش ببینه اتاق تکی گیرمون میاد یا نه که خدا رو شکر گذاشتنمون تو نوبت. بچه ها یکی یکی دنیا میومدن و من داشتم از...
22 مرداد 1391

سلام بابایی

سلام بابایی دیشب اولین شب از شبهای قدر و شب ضربت خوردن امیرالمومنین ( جدت-آخه تو سیدی عزیز بابا )بود. با عمو محمد ( شوهر خالت)رفته بودیم دانشگاه شریف.برای همه دعا کردم مخصوصاً تو و مامانت( خدا دعاهامو اجابت کنه ان شا الله) صبح که میومدم سرکار تو و مامانی خواب بودید و من تنها رفتم سر کار. تو این چند سال هیچ وقت مثل امروز دلم نگرفته بود. آخه همیشه با مامانت می رفتم سرکار و این مدت هم که تنهایی می رفتم تا امروز به تنهاییم فکر نکرده بودم عوضش شب با ذوق میام خونه تا یه نظر ببینمتون. دعا کن پروژه کاری بابایی زود تموم شه در بست خدمت کنیم به شما و مامان مهربونت. میخوام یه اعترافی بکنم: راستش هنوزم مامانتو بیشتر از تو دوست دارم...
18 مرداد 1391

آخرین شب دو نفری

سلام گل بابا الان ساعت 12 نیمه شبه و من ومامانت داریم آخرین شب دو نفریمونو میگذرونیم. این مامان خانم شما یه کم استرسیه و منم مبتلا کرده برا خودت و ما دعا کن. با اینکه خیلی خوابم میاد انتظار دیدن تو هنوز بیدار نگهم داشته و همه سلولهام آماده تبدیل شدن به سلولهای یک بابا هستند. بیا و این شب دراز رو یه کم کوتاه کن به امید لطف خدا بابایی ...
8 مرداد 1391

عزیز دل

سلام خوشگل خانم کم کم داره وقت دیدار می رسه من و مامانت هر دو در انتظاریم اما دنیای انتظاراتمون فرق می کنه مامانت ذوقتو داره من دلشوره دارم مامانت درد می کشه من از رنح کشیدنش عذاب می کشم مامانی دلش برات تنگ میشه من دارم از دلتنگی خفه میشم زود زود بیا می خوام چشمای نازتو ببینم و باقیمونده اضطرابمو بریزم دور همه تو فامیل منتظرت هستم من بعد از مامان از همه بیشتر راستی یه کمم ازت دلخورم............خیلی خانم منو اذیت کردی ها بابایی دنیا قشنگتر از اونیه که فکر می کنی پر از فرصت دوستی با خدا ...
3 مرداد 1391

سلام بلا

عزیز دل بابا سلام خوب بلا خانم خوب خانم مارو اذیت می کنی ها دیشب بد خواب شده بودم به خاطر همین وضعیت مامانتو تونستم درک کنم خوشگل بابا اینقدر مامانی اذیت بود که نزدیک بود براش گریه کنم ما باباها خیلی این مشکلاتو به صورت واقعی درک نمی کنیم من یه زمانی به مامانت قول داده بودم همیشه دوتایی جیک جیک کنیم  سر قولم هستم مامان تو همه هستی منه بلا بابایی ...
17 تير 1391

روزهای قشنگ و پر اضطراب انتظار

سلام خوشگل بابا هر روز بی قرارتر میشم برای دیدنت مامانت قربونش برم خیلی داره سختی میکشه اما به امید دیدن روی ماهت روزهای قشنگ و پر اضطراب انتظار رو تحمل می کنه. عزیز دلم راستی اسم دومتو که نذر کرده بودیم از القاب جده بزرگوارت حضرت زهرا بذاریم انتخاب کردیم: حورا ترانه جون بزرگ که شدی هر کدومو خواستی صدات می کنم ولی تا اون موقع بعضی وقتا صدات می زنم ترانه بعضی وقتا حورا باشه گلم؟ دیروز رفتم یه صفایی به موهام دادم که مامانت خوشش بیاد خیلی عاشقتونم گلای خوش بوی زندگی من بابات
13 تير 1391