سلام بابایی
سلام بابایی
دیشب اولین شب از شبهای قدر و شب ضربت خوردن امیرالمومنین ( جدت-آخه تو سیدی عزیز بابا )بود. با عمو محمد ( شوهر خالت)رفته بودیم دانشگاه شریف.برای همه دعا کردم مخصوصاً تو و مامانت( خدا دعاهامو اجابت کنه ان شا الله)
صبح که میومدم سرکار تو و مامانی خواب بودید و من تنها رفتم سر کار.
تو این چند سال هیچ وقت مثل امروز دلم نگرفته بود. آخه همیشه با مامانت می رفتم سرکار و این مدت هم که تنهایی می رفتم تا امروز به تنهاییم فکر نکرده بودم عوضش شب با ذوق میام خونه تا یه نظر ببینمتون.
دعا کن پروژه کاری بابایی زود تموم شه در بست خدمت کنیم به شما و مامان مهربونت.
میخوام یه اعترافی بکنم: راستش هنوزم مامانتو بیشتر از تو دوست دارم برعکس مامانت که تو رو بیشتر از همه دوست داره.( اینو موقعی که خلبان اکراینی پرواز اهواز-تهران داشت ناجور کج و کول می کرد هواپیما رو فهمیدم آخه یادم بیش از همه پیش مامان خوشگل بداخلاقت بود-این بداخلاقو ندید بگیر یه چیزیه بین من و مامانی-.)
دوستت دارم ترانه خوشگلم عزیز دل بابایی