ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

روز تولدت

1391/5/22 23:23
نویسنده : نرگس
440 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بابا ترسیدم جزییات روز تولدت یادم بره برا همین با پیشنهاد مامانی یه خورده از روز 8 مرداد برات مینویسم.

صبح خیلی زود مامانت منو بیدار کرد آخه بعد از سحری یه کم خوابیدم

دنبال مامان جونت رفتیم و با شوق رفتیم بیمارستان.

من تو پذیرش اورژانس بیمارستان بهمن مشغول پر کردن فرمها شدم و شماها رفتن بلوک زایمان راستش وقتی فرمهای رضایت عمل رو پر می کردم یه کم دلم میلرزید. وقتی اومدم بالا شماها رفته بودین تو و من و مامان جونت نشستیم به انتظار. بیشتر بچه ها یه ایل دنبالشون بود ولی من و مامان جونت تنمهای تنها بودیم. مامان جونت رفت بخش پذیرش ببینه اتاق تکی گیرمون میاد یا نه که خدا رو شکر گذاشتنمون تو نوبت.

بچه ها یکی یکی دنیا میومدن و من داشتم از اظطراب می مردم. وسطش رفتم برا فیلمبرداری ثبت نام کردم.

یه دفعه تابلوی اعلام اطلاعات نوشت تولد نو رسیده مبارک از خوشحالی پر در آوردم.

تو رو برعکس همه به ما نشون ندادن فقط عکاس عکس و خبر سلامتی تو برامون آورد.

با یه کم سختی رفتیم بخش VIP که خدایی خدماتشون خوب بود.

مامانیت وضع خوبی نداشت و طول کشید تا ما رو راه دادن از سلامتی مامانت به اندازه دیدنت و شاید یه کمم بیشتر خوشحال شدم.

اون یکی مامان جون( مامان من) و دو تا از عمه هات ( عمه زینب و عمه زکیه)) اومدن دیدنت(عمه نجمه پیش دختر عمت مونده بود با اینکه خیلی میخواست ببینتت).

با کلی زحمت و به کمک پرستارا اولین غذا تو خوردی.

مامانت در اوج درد ، به فکر توئه و برات میمره.

معنی عشق مادرانه رو تازه فهمیدم.    قدرشو بدون    قلب

خیلی چیزای دیگه هم اتفاق افتاد ولی الان تا همینجا بیشتر نمی نویسم.

بابات مهدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نیلی
25 مرداد 91 8:08
ببین بابای مهربون
خیلی ناسیونالیستی نوشتی
همش از خونواده خودت؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عمه ها ،مامان من ،....

البته من معتقدم همه مرد ها اینجورین

قدم نورسیده مبارک باشه

نرگس جون با تمام وجودم بهت تبریک میگم


مرسی فدات شم.