ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

داری بزرگ میشی گلم

سلام دختر با نمک من چند روزیه که دوباره من تو خونه تنهام و شماو مامان پیش مامان بابای مامان هسبید دیگه دارم از تنهایی میترکم به خاطر فوت مامان بزرگ مامان چند روزی بود منو مامانی نتونستیم برات چیزی بنویسیم. خدا مامان بزرگو بیامرزه خیلی زن باخدایی بود و آخرین خاطره من از اون امتحانی بود که بابت خوندن سوره یاسین تو عید از ما گرفت آخه معلم قرآن بودش. خیلی خوشگلو و تمیز داری یه خانم میشی که میشه باهات گفتمان داشت. آخه می دونی بابا        من بر عکس اکثز باباها پرحرفم ولی خب مثل اکثرشون بی حوصله. بجنب زودتر حرف بزن می خوام با هم مذاکره کنیم. قربونت بابایی   ...
12 خرداد 1392

سال نو آرزوهای خوب

سلام خوشگل بابا امسال سال کاملاً متفاوتی رو شروع کردیم یه سال سه نفره پارسال این موقع تو هنوز یه وجود مستقل نبودی اما ماشالله الان یه دختر بامزه، خوشگل و البته یه کم لوسی اگه مشکلی پیش نیاد ( دعا کن دخترم) شاید خیلی زود آخرین روزهای کاری مامان برسه و اون وقت تو می مونی و مامانت البته باید قول بدی دو نفری بر علیه من نقشه نکشین امیدوارم امسال پر از خبرهای خوب و عالی باشه توکل بر خدا
26 فروردين 1392

سال پر ماجرا

سلام دخملی بابا سالی که داره تموم میشه یه سال پر از ماجرا، هیجان، گریه و خنده برای خانواده کوچولوی سه نفره ما بوده. اومدن تو یک دنیا چیزای نو، قشنگ ، هیجانی و دلچسب به ما داده که بهترینش خود تویی و خوب یه محدودیتها، دغدغه ها و تنشها برامون که بدترینش رسیدگی کمتر منو و مامانی به هم دیگه است. من تو این پست چند تا از خاطره ها و عکسا که تو سال 91 تو همین وبلاگ اومده رو دوباره می ذارم با هم مرورشون کنیم. 1- اولین پست امسال سلام ترانه زندگی من و بابایی 2- اولین لباسی که امسال برات خریدیم 3- اولین پست من بابایی سلام 4- بدترین خبر امسال: مرگ عمو کریم عموي من رفت پيش خدا 5-شوخی من با تو مامانم 1% احتمال میده تو...
23 اسفند 1391

استقلال

بابایی سلام امروز صبح وقتی با مامانی داشتیم می رفتیم سر کار همش تو یاد کارای دیشبت بودم، که یه معنی داشت: استقلال. اشتباه نشه منظور من تیم محبوبم استقلال نبود که ایشالله تو هم طرفدارش میشی. منظورم اون حس می خوام نمی خوام قشنگیه که داری هر روز پر رنگ تر از روز قبل تو وجودت پرورشش می دی. به عنوان مثال؛ دیگه هر چی میدیم نمی خوری بلکه اگه نخوای دهنتو محکم می بندی یا وقتی بغلت می کنیم به هر طرفی که دوست داری می چرخی. استرس روزی رو دارم که جلومون وایستی و بگی برو بابا شما اصلاً خواست منو درک نمی کنین. البته مردا حرف خانما رو کلاً خوب متوجه نمیشن منم که بی استعداد. حالا فکر کن این موضوع با اختلاف نسل هم همراه بشه، تازه من همین الا...
1 اسفند 1391

دل نگرانی پدرانه

سلام بابایی این هفته دومه که مامان داره با من میاد سر کار. تو هفته اول یه جورایی هممون ( من و تو و مامانی) خودمونو زده بودیم به بیخیالی و با یه کم اضطراب تونستیم اونو بگذرونیم. تازه من به خاطر اینکه دوباره با مامان صبحا با هم بودیم یه کمم خوشحال شده بودم اما زهی خیال باطل، قصه این هفته فرق داره. نمیدونم چه جوری اما تو یه دفعه کاملاً هشیار شدی که مامان و بابا تو رو تنها میذارن و با همه دقتهایی که مامان من و عمه نجمه میکنن که تو بهت بد نگذره ( و من ممنون اونا و اون یکی مامان جون و بابا جونتم هستم که از تو نگهداری خواهند کرد) اما تو مامانتو میخوای و بر عکس تمام این شش ماه یه موقعهایی غریبی میکنی دیشب کارم از هر شب دیرتر تموم شد و وقتی ا...
16 بهمن 1391

پایان دوری

روز هجران وشب فرقت یار آخر شد            زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد شب جمعه خیلی دیر وقت رسیدیم خونه. نمیدونی با چه ذوقی خوابیدم تو و مامانیت پیش من بودید همین دوستتون دارم بابایی
18 آذر 1391

عاشورا و دلتنگی

سلام خانم خوشگله امروز عاشورا و روز شهادت جد ما حسین بن علی بن ابی طالب است که برای نجات انسانها از نادانی و گمراهی جان عزیزش و عزیزانشو فدا کرد. مامان جون واسه تو سید کوجولو لباس مشگی دوخته بود که حسابی هم چشم نواز شده بود. عزاداری رو نزدیک تو بودم اما الان دوباره از تو و مامانی دورم. به همین زودی دلم براتون تنگ شده ولی راستشو بخوای بیشتر برا مامانی آخه خیلی کم همدیگرو دیدیم. همین هفته میام میارمتون تهرون پیش خودم از غربت در بیام فدای جفتتون بشم خوشگلای من بابایی
5 آذر 1391