ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

دل نگرانی پدرانه

1391/11/16 8:40
نویسنده : نرگس
441 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بابایی

این هفته دومه که مامان داره با من میاد سر کار. تو هفته اول یه جورایی هممون ( من و تو و مامانی) خودمونو زده بودیم به بیخیالی و با یه کم اضطراب تونستیم اونو بگذرونیم. تازه من به خاطر اینکه دوباره با مامان صبحا با هم بودیم یه کمم خوشحال شده بودم

اما زهی خیال باطل، قصه این هفته فرق داره.

نمیدونم چه جوری اما تو یه دفعه کاملاً هشیار شدی که مامان و بابا تو رو تنها میذارن و با همه دقتهایی که مامان من و عمه نجمه میکنن که تو بهت بد نگذره ( و من ممنون اونا و اون یکی مامان جون و بابا جونتم هستم که از تو نگهداری خواهند کرد) اما تو مامانتو میخوای و بر عکس تمام این شش ماه یه موقعهایی غریبی میکنی

دیشب کارم از هر شب دیرتر تموم شد و وقتی اومدم خونه و مامان برام گفت که ترانه حتی وقتی اومدن تو طول کشید بیقراری کرد خیلی با خودم درگیر شدم.

دیشب یه کاری داشتم که تا یک و نیم شب طول کشید ولی تمرکزم موفع انجامش خیلی پایین بود آخه همش تو فکر اون نگاه معصوم تو و لحظه بغض کردنت بودم که وقتی مامان رفت تو آشپزخونه و منم رفتم نماز بخونم یه دفعه همه صورتتو پر کرد.

عزیزم با اینکه حقوق مامانی تو تموم این سالها ، تقریباً تموم هزینه های جنبی زندگی ما و تسهیلاتی مثل ماشین یا همون کالسکه تو که تو هواپیما گم شدو برای زندگی ما به ارمغان آورده اما به خود خدا همه راحتی های حاصل از پولی که مامانی بی دریغ به زندگی ما بخشیده به همون بغض دیشب تو نمی ارزه.

منو مامان از مدتها پیش تصمیم گرفتیم که بعد از عید ایشونو به استخدام تمام وقت جنابعالی در بیاریم ولی بالاخره میتونی از همه کارفرماها اینو بپرسی که جابجایی کارمندا یه کم طول میکشه این سی روز کاری مامان رو تحمل کن تا مامانی بتونه با یه خاطره خوش با شغل فعلیش خداحافظی کنه و بیاد کنار شما.

منم با اتکال به خدایی که تا امروز حتی یه دقیقه هم نبودنش را کنارم به یاد نمی آرم تلاش می کنم زندگی شما رو تامین کنم.

با دل مهربون و بی گناهت دعام کن تا دلمشغولیم کم بشه.

تو تموم ساعات روز اون چهره معصومت که تو خواب باهاش خداحافظی می کنم دل نگرانم می کنه بابا

قربون تو و مامانت که برام همه زندگی هستین

می بوسمت : بابا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

زهرا
16 بهمن 91 13:02
نرگس جون خیلی خوشحالم که ترانه تنها نمیمونه بعد از عید ...

راستی کالسکه پیدا نشد !؟


مرسي عزيزم.......هنوز نه شكايت نامه تهيه كرديم براي تعيين خسارت
مامان جون
16 بهمن 91 13:57
نگران نباش عزيزم واي اينقده احساساتي نوشتي كه منم دلم گرفت انشاالله مادرت زنده باشه ولي بخدا قسم شما هم مثل يه دونه پسرم هستي اصلا من 4تا پسر دارم دلم مي گيره از ناراحتيتون تو رو خدا ديگه نبينم ناراحت باشين خدا بزرگه ميگذره اين دوره انشاالله خودم هم كه بزودي ميام.دست مامان وعمه نجمه هم درد نكنه خيلي زحمت كشيدن وواقعا مايه گذاشتن.ايشالله جبران كنيم





خیلی ممنون امیدوارم بتونیم به زودی در خدمت شما باشیم
مامان سارا
17 بهمن 91 8:59
بابا مهدی ترانه خانم ، بهترین تصمیم رو گرفتید . دعا کنید شرایط ما هم ایجاب کنه که منم بشم کارمند آقا کیان از طرف من ترانه جون ببوسین و به نرگس خانومی سلام برسونید
سمی
18 بهمن 91 13:22
آقا مهدی خیلی قشنگ نوشتین انقدر از دل بود که لاجرم بر دل می نشست .... اشک من رو حسابی درآوردین .... امیدوارم همیشه در کنار نرگس عزیزم که خانومه خانومه و ترانه گل زندگیتون پر از شادی و لبخند باشه و خداوند به زندگیتون برکت روزافزون بده و شما رو برای دو تا گلی که دوستتون دارن حفظ کنه .آمین


ممنون از لطفتتون. خدا ان شاالله به شما ( و به همه پدر و مادرها) برکت عنایت کند. التماس دعا