ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

خيلي بامزه اي ترانه جونم

شََما چند تا كتاب داري كه توشون شكلاي مختلف و شعر هست. يكيشونو طاهره خانم ( پرستار مهربونت) بيشتر برات ميخونن و تو هم بيشتر دوستش داري. توش عكس حيوونا هست. هميشه به سمت كمدت اشاره ميكني و ميگي AH AH وقتي ما ميگيم چي ميخواي عزيزم، به خودت فشار مياري و از ته گلو سعي ميكني صداي بع بع در بياري .......يعني اينكه كتابي كه توش ببعي داره ميخوام...........
24 شهريور 1392

ترانه خانم ما هم بالاخره افتخار به راه رفتن دادن

ترانه گلم. شما از چهارشنبه شب يعني 20 شهريور بازم يعني از 13 ماه و 12 روزگي عملا شروع به راه رفتن كردي. فدات بشم دو سه هفته اي بود كه هر از گاهي يك يا دو قدم راه ميرفتي و بعدش يا مينشستي يا خودتو تكيه ميدادي به نزديكترين تكيه گاه ممكن مثل مبل يا من يا بابا يا روروئك يا ديوار يا ...... داستان احتمالا مربوطه به دوسه روز قبل از اينكه راه بري كه با بابايي رفتيم برات كالسكه اسباب  بازي خريديم . چون احساس كردم خوشت مياد هر چيزيو هل بدي. از روروئك گرفته تا صندلي و هرچيزي كه فكرشو بكنين كه ميشه هولش داد مثل گاري شما هل ميدادي. ولي كالسكه اي كه برات خرديدم چون سبك بود نميشد به راحتي هلش داد چون احتمال واژگوني داشت . بخاطر همين شما هم تونستي مه...
24 شهريور 1392

خانه كودك ارديبهشت

ترانه خانم من دو سه هفته اي بود كه دنبال كلاس هاي ويژه مادر و كودك بودم كه شما رو ببرم اونجا بخاطر اينكه احساس ميكردم كه بودن با ني ني هاي ديگه هم سن و سال خودت براي روحيه و روابط اجتماعيت خيلي خوبه . البته شما تا الان كه نه خجالتي بودي نه حسود و نه قلدر . ولي با خودم فكر كردم كه ديدن بچه هاي كوچولو روحيتو شاد تر ميكنهو باعث ميشه بيشتر لذت ببري. اين بود كه دلمو زدم به دريا و توي كلاس هاي ويژه مادر و كودكان يك تا دوسال خانه كودك ارديبهشت ثبت نام كرديم. جلسه اولش افتاد روز دهم شهريور كه من همون روز رفته بودم قشم براي ماموريت . جلسه دومش روز دوازدهم شهريور بود و سر ساعت 18 كلاس شروع شد. خاله الميرا يك خانم مربي مهربون بودن . اولش يكم شعره...
24 شهريور 1392

ترانه خانم کلی کار بلده که انجام بده هااااااااااااااااااااا

ترانه خانمم کلی بزرگ شده و کارای جدید بلده...........من چون مامان زرنگی نیستم و وقت نمیکنم نمیام واسه خاله هاش تعریف کنماااااااااااااااا خیلی از کلماتو میگه مثل آب، تاب ،اسب، حمام ،عم ( یعنی غذا ) ، رفت ، سگ ، کفش، عکس ،توپ که همه رو با بهکار بردن چندتا حرف الف و ب و  کمی شین و کاف و سین وپ بلده فوت کنه بلده همه جارو بگیره و تند تند راه بره ولی تنبل خانم هنوز خودش تنهایی راه نمیره همه حرفامونو متوجه میشه و عکسالعمل نشون میده صدای زنگ در یا زنگ تلفن یا موبایل که میاد به سمتش میره و اطرافیان رو با اه اه گفتن خبر میکنه کلاغ پر بلده  لیلیلی حوضک بلده اتل متل بلده الو گفتن بلده پیتیکو پیتیکو بلده    &nb...
3 شهريور 1392

تولد تولد تولدت مبارك

سلام بابايي ترانه  از طرف خودم و ترانه تولد شما رو بهت تبريك ميگم................. امروز روز تولد بابايي هست و به همين مناسبت ما ديشب سه نفري رفتيم لواسون و توي رستوران روياها غذا خورديم . البته يكم از غذاهامونو به شما هم داديم. به ما كه خيلي خوش گذشت شما هم به نظرم بهت خوش گذشت چون رستوران سنتي توي فضاي باز بود و هوا عالي بود و توي حوضچه مانندي كه اونجا داشت يكدونه مرغابي بود كه شما كلي براش ذوق ميكردي و وقتي براش نون خورد ميكردن و ميخورد شما با صداي بلند ميخنديدي و به ما نشونش ميدادي.....قربون دل مهربون دختر طلاي خودم بشم. ...
16 مرداد 1392

بازگشت به كار

ترانه خانم گلم من امروز دوباره بعد از سه ماه مرخصي بدون حقوق برگشتم سركار.........پرستارت طاهره خانم نگهت ميدارن. اميدوارم زودي به شرايطتت عادت كني. البته الان يك ماه و نيم هست كه با طاهره هستي و آشنا شدي ولي بازم توكل به خدا دارم براي اينكه بهت سخت نگذره........  فقط ميتونم بگم خيلي دلم برات تنگ شده و اين دقايق آخر ديگه طاقت ندارم.( ساعت كاريم از 7:30 صبح هست تا 14:45  و من قبل از هفت از خونه در ميام و احتمالا حدود سه و نيم ميرسم خونه.......) خيلي دوستت دارم بوسسسسسسسسسسسسس گنده و آبدار
16 مرداد 1392

امروز خیلی خوشحالم

ترانه خانمم راستشو بخوای من از روز 16 مرداد باید برگردم سرکار یعنی از چهارشنبه هفته آینده   از اول تیر طاهره خانم ( پرستار مهربون شما ) میان خونمون و روزی چند ساعتی پیش شما میمونن تا هم شما بهشون عادت کنی و هم ایشون عادتای شما دستشون بیاد. خداروشکر تا امروز که هفتم مرداد هست هم شما خیلی باهاشون دوست شدی تا حدی که راحت میپری بغلشون براشون حسابی قهقهه میزنیو توی بغل ایشون میخوابی و از دستشون غذا میخوری و............... و امروز که برای اولین بار برای حدود 5 ساعت شما رو با ایشون تنها گذاشتم نبودنمو زیاد احساس نکردی و مثل همیشه سر ساعت غذا خوردی و بازی کردی و خوابیدی...........خداروشکر یکی از نگرانیهام برطرف شد........خداروشکر ...
7 مرداد 1392

اولین عکس پرسنلی دخملی

ترانه خوشگلم امروز با بابایی رفتیم که برای گرفتن گذرنامه شما اقدام کنیم تا اگر یک موقع قرار شد بریم سفر خارجهههه   معطل پاسپورت جنابعالی نشیم.. فرمهاشو پر کردیم و بابایی رضایت نامه محضریشو پر کرد و عصر هم رفتیم عسک پرسنلی از شما گرفتیم .....خدای من تو پارسال این موقع کجا بودی که حالا واسه من میخوای گذرنامه داشته باشی ...
7 مرداد 1392