ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

دومین قمصر

پنج شنبه و جمعه هفته پیش یعنی 19 و 20 اردیبهشت با چندتا از همکلاسیهای دوران لیسانس بابایی،باغ یکی از دوستای بابایی دعوت بودیم . هوا خیلی عالی بود و کلی خوش گذشت . یک نینی دیگه که ده روز از شما کوچیکتر بود هم بود که اسمش پارمیس بود و شما کلی همدیگرو دوست داشتین.   ...
25 ارديبهشت 1392

چهار دستو پا رفتن بدون حد و مرز

ترانه جونم تو تا جمعه 20 اردیبهشت چهار دست و پا میرفتی ولی بعد از دو سه قدم رفتن مینشستی و جلوتر نمیرفتی ولی از شنبه 21 اردیبهشت دیدیم که کاملا چهار دست و پا میری و هر چقدر بخوای جلو میری ......فدات بشم که شب میخوابی صبح پا میشی کلی کار یاد گرفتی
25 ارديبهشت 1392

اولین بای بای ترانه

هجدهم اردیبهشت ساعت حدود 10 شب بود که خاله فائزه کشف کرد که هر بار بهت میگیم بای بای خودت دستتو میاری بالا و تکون میدی..............   الهی قربون بای بای کردنت برم............... ...
25 ارديبهشت 1392

شروع غلت زدن ترانه خانم توی خواب

عزیزم اونقدر قشنگ توی خواب دست به دست میشی و بعضی وقتا غلت میزنی که اصلا آدم باورش نمیشه تو همونی هستی که تا 8 ماهگیت همونجوری که میخوابوندیمت تا صبح هیچ تکونی نمیخوردی   اینجا سحر 13 اردیبهشته که اولین باری بود که من دیدم غلت زدی و 90 درجه نسبت راستای اولیت دوران پیدا کردی   ...
25 ارديبهشت 1392

اولین سفر به قمصر

پنجشنبه شب 12 اردیبهشت یکدفعه ای من و خاله زهرا تصمیم گرفتیم همراه همسرای گرامیمون که میخواستن برن کاشان برای انجام یک تست و راه اندازی دستگاهی که خودشون طراحی کرده بودن ، بریم و قمصرو برای گشت و گذار انتخاب کردیم. صبح روز جمعه با خاله زهرا و عمو یاسر و پسر ماهشون امیر محمد راه افتادیم سمت کاشون . صبحانه رو توی مجتمع مارال خوردیم و بعدشم آقایون مارو گذاشتن توی پارک باغ پرندگان قمصر و رفتن دنبال کاراشون. یکم توی پارک موندیم و بعدش رفتیم عرقیجات خریدیم. شما که کلی از دیدن اون طبیعت زیبا و هوای عال به وجد اومده بودی و همش ذوق میکردی. بعدش با خاله زهرا رفتیم کاشان دنبال باباییها و ناهار خوردیم ( ناهار ساعت 16 عجب چسبید چون حسابی گرسنه بودیم....
25 ارديبهشت 1392

داستان روز زن توی شرکت

امسال روز تولد حضرت فاطمه روز زن و روز کارگر روی هم افتاده بود یعنی 11 اردیبهشت. از اونجا که روز کارگر روز کاری محسوب نمیشه من موندم خونه که پیش شما باشم و به خاله فائزه زحمت بیخودی ندم ولی چون شرکتمون مطابق روال هر سال برنامه برگزار میکرد تصمیم گرفتم برای برنامه برم شرکت و تو رو هم با خودم ببرم.برنامه ساعت 14:30 شروع میشد ولی من تا آماده شم و برم ساعت 16 رسیدم دم در شرکت . خاله فائزه زحمت کشید و من و شما رو رسوند و منتظر موند که کارمون تموم شه. منم تو رو بردم داخل و شرکت و همکارا کلی تو رو تحویل میگرفتن و تو هم مثل همیشه اصلا غریبی نکردی و میخندیدی........تا اینکه خاله مهسا اومد و تو راحت رفتی بغلش ( اولین بار بود که میدیدیش ولی راحت رفتی...
25 ارديبهشت 1392

فعلا مرخصی گرفتم

سلام دخمل کوچولوی ناز خودم که الان مثل فرشته های ناز خوابیدی و من وقت پیدا کردم بیام برات بنویسم. راستشو بخوای خیلی وقته که نتونستم بیام اینجا و همش استرس داشتم که الان هر چی میخوام برات تعریف کنم یادم میره . راستشو بخوای بعد از کلی کلنجار با خودم در تصمیم گیری برای ادامه کار یا رها کردنش به هیچ نتیجه ای نرسیدم و متوسل شدم به استخاره و با توکل به خدا استخاره کردم برای استعفا که خیلی بد اومد .... بخاطر همین درخواست مرخصی بدون حقوق دادم و با همکاری رئیس خوب و مهربون بخشمون و لطف معاونت طراحی مهندسی و مدیر عامل شرکتمون با مرخصی سه ماهه من موافقت شد و در مقابل من قول بازگشت به کار بعد از سه ماهو بهشون دادم. یک پرستار خیلی خوب هم پیدا کردم...
25 ارديبهشت 1392

دودلي در گرفتن تصميم سخت و به قول دوست خوبم سارا تصميم بزرگ

آدم بايد چهره ي فرشته نازي مثل تو مدام جلوي چشمش باشه تا بتونه تصميم بگيره كه قطعا ديگه نره سركار.........   توي كل  شش ماه مرخصي زايمانم مطمئن بودم كه بعد از پايان اين شش ماه ديگه سركار نخواهم رفت و تمام وقتمو ميزارم براي لذت بردن از در كنار تو بودن...تا اينكه وسطاي مرخصي يعني حدودا وقتي دو سه ماهت شد، گروني هاي بيش از حد پيش اومد و من موندم و يك دودلي بزرگ براي اينكه آيا درسته كه كارمو ول كنم يا نه..... اين دو ماه و نيم بعد از مرخصي زايمان اومدم سركار و تو به بهترين نحو توسط مامان جونت و خالت نگهداري شدي . اونا تو رو دوست دارن و از جون و دل برات مايه ميزارن. اما  ميدوني كه مامان جون تهران نيست و بخاطر تو مياد تهران و ازت...
25 ارديبهشت 1392

نه ماهگيت مبارك

سلام دخمل گل و خوشملم ......از چي بگم كه هر چي ميخوام بنويسم نميتونه توصيف كاراي بامزه و خنده دارت و پيشرفتت توي انجام كاراي جديدو بكنه...... عزيز دل شيطونم خيلي كارات بامزه شده. هميشه توي خواب طاق باز ميخوابيدي و اصلا غلت نميزدي ولي دو سه هفته اي هست كه توي خواب دست به دست ميشي......عزيزم تصور كن يك دختر كوچولوي بامزه حدودا ده كيلويي و 70 سانتي از طاق باز خوابيدن خسته ميشه و روي دستش ميخوابه. بعضي وقتا هم كه دست بدست ميشي نصفه كاره جابجا ميشي و دستت ميمونه روي پيشوني و چشمت........فدات بشم عين آدم بزرگا شده طرز خوابيدنت. موقعي كه ميخوام با قاشق بهت غذا بدم يا ميوه اگر مزش خوشايندت باشه تند تند دهنتو باز ميكني و مياري سمت قاشق و ط...
9 ارديبهشت 1392

پيشرفت هاي چشمگير و غافلگير كننده ترانه گلم

ترانه خانمم فداي زرنگي ها و شيطنتت بشم كه در عين صبوري و مهربونيت اونقدر شيطنت داري كه نگو.. پيشرفت هاي قابل توجهت بعد از تمام شدن هشت ماهگيت ايناست.... -          يك هفته اي هست كه با سرعت غلت ميزني و دور خودت ميچرخي  و هر چي كه دورو برت هستو دوست داري بگيري بخوري -          هر جا مينشونيمت سريع چشم ميگردوني ببيني چي از همه نزديكتره و سعي ميكني بگيريش و خودتو با حالت چهار دست و پا هول ميدي جلو و دوباره ميشيني تا بهش نزديك بشي و دستت بهش برسه...اگر با اين كار بازم دستت بهش نميرسيد خودتو دمر ميندازي و اونقدر خودتو كش مياري كه بالاخره دستت بهش ...
4 ارديبهشت 1392