ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

خاطره یک روز از آخر اردیبهشت

یک روز که با هم توی خونه بودیم و من داشتم کارامو میکردم یکدفعه دیدم شما نیستین.....ترسیدم و صدات کردم و یکدفعه دیدم دوتای پای کوچولو از زیر میز آشپزخونه پیداست       بعدشم رومیزی رو زدم کنار   قربون شیطنتات بشم ننه جون ...
13 خرداد 1392

مامان بزرگم رفت پیش خدا

سلام ترانه گلم خوبی؟ فدای تو بشم که اینقدر شیطون شدی و همه چیزو همه جارو به هم میریزی.... عزیزم این چند روز که نتونستم بیام بخاطر این بود که مامان بزرگ عزیزم ( مامان مامان جون طاهره ) روز جمعه سوم خرداد مصادف با سیزدهم رجب و روز  پدر رفت پیش خدا....مادر بزرگم خانم مومن و با خدایی بود و از وقتی یادم میاد معلم و مدرس قران بود... روحش شاد....... از خاله های خوب ترانه و هرکسی که این متنو میخونه خواهش میکنم فاتحه برای شادی روحشون و شادی روح تمامی درگذشتگان بخونه..............
13 خرداد 1392

داری بزرگ میشی گلم

سلام دختر با نمک من چند روزیه که دوباره من تو خونه تنهام و شماو مامان پیش مامان بابای مامان هسبید دیگه دارم از تنهایی میترکم به خاطر فوت مامان بزرگ مامان چند روزی بود منو مامانی نتونستیم برات چیزی بنویسیم. خدا مامان بزرگو بیامرزه خیلی زن باخدایی بود و آخرین خاطره من از اون امتحانی بود که بابت خوندن سوره یاسین تو عید از ما گرفت آخه معلم قرآن بودش. خیلی خوشگلو و تمیز داری یه خانم میشی که میشه باهات گفتمان داشت. آخه می دونی بابا        من بر عکس اکثز باباها پرحرفم ولی خب مثل اکثرشون بی حوصله. بجنب زودتر حرف بزن می خوام با هم مذاکره کنیم. قربونت بابایی   ...
12 خرداد 1392

چند تا عسک از ترانه گل توی نه ماه و 21 روزگی

  بقیش توی ادامه مطلبه خاله هاااااااااااا     ترانه در حال چیدن ظرف توی ماشین ظرفشویی     ترانه کف آشپزخونه   ترانه آویزون به همه چیزو همه جا   ترانه در حال خوردن گلسر  ........این گلسرتو مثل پستونک میخوری از روی زمین برش میداری و نصفشو میزاری توی دهنتو در حالی که نصف دیگش بیرونه به ادامه کارای روزمرت ادامه میدی       ترانه در حال کشیدن جوراب شلواری روی سرش........ترانه خانم از دو هفته پیش هر چیز نرمی که برمیداره مثل تل یا هد و لباس و دستمال و پوشک و ......... نگاهش میکنه و میکشتش روی سرش انگار که میخواد از کلش بکنه تنش...
30 ارديبهشت 1392

دس دسی

ترانه خانمم حدود یک ساعت پیش که داشتم بهت زرده تخم مرغ آبپز میدادم بهت گفتم دست دست و یکدفعه دیدم تو هم شروع کردی به دست دسی کردن   تا وقتی هم میخواستم بخوابونمت تا میگفتم دست دسی میخندیدی و شروع میکردی به دست زدن..حتی وقتیکه داشتی از خواب میمردی و نق و نوق میکردی الانم که خیلی ناز گرفتیو خوابیدی.........   عسکای دس دسی توی ادامه مطلبه           ...
30 ارديبهشت 1392

پارک و تاب بازی با بابایی

ترانه خانمم دیروز بعد از ظهر من و تو با هم رفتیم بیرون گردش با ماشین و بعدشم رفتیم دنبال بابایی که بیاریمش خونه ولی قبل از اینکه برسیم خونه با هم رفتیم پارک نزدیک خونمون و تو بازم تاب بازی کردی و به نینیهای دیگه که اونجا بودن کلی خندیدی .....بعدشم رفتیم برات اسباب بازی گرفتیم و تو کلی ذوق زده شده بودی و از هولت نمیدونستی چیکار کنی و همش یکی یکی برشون میداشتی و مینداختی پشت سرت و توشون غلت میزدی و اوضاع و بساطی راه انداخته بودی....   عکساش هم توی ادامه مطلبه     ...
30 ارديبهشت 1392

چکاپ نه ماه و هفده روزگی دخملی

چهارشنبه هفته پیش 25 ادریبهشت بردمت پیش خانم دکتر صیقلی برای چکاپ وزنت 9/350 کیلوگرم قدت 71 سانتی متر دور سر 46.5 سانتی متر   خانم دکتر همه جوره شمارو چک کردن و از نظر حرکتی و مچ دست و ملاج و پاهات گفتن سالمی و نرمی استخوان هم خداروشکر نداری در مورد دندون هم گفتن که هنوز دیر نشده ولی میتونم تا موقعی که دندونای نازت در بیاد توی روز بجای یک وعده قطره ویتامین آ د دوبار بهت بدم بخوری خلاصه که کلی ناز بودی و به خانم دکتر هم خندیدی
29 ارديبهشت 1392

عیدی مامان جون و بابا جون به ترانه

داشتم عکسای فروردین 92 توی کامپیوترو میدیدم ( آخه من هر عکسی میندازم توی یک فولدر به تاریخ همون روز میریزمش) عکس عیدی ای که مامان جون طاهره و باباجون عبدالرحیم بهت داده بودن توی عیدو دیدم. یادم افتاد برات نزاشتمش توی وبت ........حالا با یکماه و نیم تاخیر میزارمش.........یک انگشتر طلاست که البته اندازت نیست     مبارکت باشه و دستشون هم درد نکنه ...
28 ارديبهشت 1392

یک روز کاملا دونفره

سلام ترانه خوشگل مامانی امروز یک روز خیلی خوب و خاطره انگیز برای من بود. امروز سحر بابایی رفت ماموریت اهواز . من و شما هم تا نزدیک ساعت 9 صبح با هم خوابیدیم. شما منو از خواب بیدار کردی و با هم رفتیم توی هال .من شما رو میگذاشتم توی هال با اسباب بازیات و میخواستم برات سوپتو بیارم که شما هم با حالت ماما گفتن و چهار دست و پا میاومدی توی آشپزخونه و یکراست میرفتی سراغ ماشین ظرفشویی و ازش بالا میرفتی و کشوهاشو میکشیدی بیرون و شیطونی میکردی ........خلاصه تا من سوپتو حاضر کنم کلی کنجکاوی به خرج دادی بعدش که سوپ خوردی دوباره خوابت گرفتو من خوابوندمت. بعد از خوابیدنت از فرصت استفاده کردم و رفتم حمام و بعدم شروع کردم به جمع و جور کردن اتاق کامپیوتر ...
28 ارديبهشت 1392

اولین ایستادن کامل بدون کمک کسی

ترانه خانم شما اوایل این هفته برای اولین بار تونستی بدون کمک کسی و کلی بعد از تلاش دستتو به مبل بگیری و بلند شی. تا قبل از این به هرجایی دستتو میگرفتی و نصفه نیم کاره بلند میشدی و با یک کمک کوچولو میایستادی ولی الان دیگه بدون کمک این کارو انجام میدی. تازه یاد گرفتی وقتی بهت میگیم بیا میای راستی دیروز خونه مامان جون اینا که بودیم میخواستی از پله آشپزخونه بالا بری و یک پاتم گذاشتی ولی زانوت روی سرامیک لیز میخورد و میترسیدی اون پاتم برداری و بیاری بالا..........خیلی تند تند پیشرفت میکنیاااااااااااا فقط تو اینقدر خانمی چرا دندون در نیاوردی؟   ...
25 ارديبهشت 1392