ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

ترانه و کار خونه

قربونت برم که با دستمال و جارو دستی میری همه سوراخ سمبه های خونه رو تمیز میکنی. هر جارم که من بهت بگم کثیفه میری تمیز میکنی.......     ترانه جون زیر کابینتو جارو کردی گلم فکر کنم کثیفه هاااااااااا طبق معمول کفشاتم پات کردی...................... ...
29 مهر 1392

دنبال چی میگردی؟

خیلی بامزه داشتی زیر کابینت دنبال جارو دستی میگشتی که بگیری دستتو برام خونه رو جارو کنی . منم از تمام لحظاتش عسک گرفتم و اینم عسکای تو در حال شیطنت در ادامه مطالب   دیدی پیداش کردم مامانی؟ ای شیطون بلا میخندی!!!!!!!!!!!!!!!!11   ...
29 مهر 1392

تبریک دیر هنگام روز دختر و روز کودک

عزیزم اونقدر سرم شلوغه سرکار که نتونستم بیام و این دو روز بهت تبریک بگم. البته همش یادت بودم  ولی فرصت نت گردی پیدا نکردم. وقتی هم که میام خونه که شما امون نمیدی آدم بیاد سراغ کامپیوتر . قربونت برم دختر کوچولوی خوشگل خودم.
29 مهر 1392

بالاخره اومدیمممممممممممممم

سلام به دوستای خویم. خیلی خلاصه بنویسم که همونطور که میدونین من از 16 مرداد مرخصی بدون حقوقم تموم شده و دارم میرم سرکار و از اون تاریخ به قول خاله فائزه حسابی بیخود شدم. چون صبح ها ساعت 5:30 از خواب بیدار میشم و غذای ترانه رو درست میکنم و کارای خودمو میکنم تا خاله طاهره ( پرستار ترانه جون) بیاد و قبل از 7 میرم سرکار تا ساعت 14:45 ساعت کاریم هست و تا برسم خونه حدود 15:30 میشه از وقتی هم میرسم با ترانه هستم تا ساعت 22 که بریم لالا..........البته بگذریم که توی این مدت بیشتر شبهاش بیرون بودیم و تا برسیم خونه و بخوابیم از 11 شب هم گذشته خلاصه که حسابی خسته هستم و وقتی میام خونه ترانه خانم اجازه پای کامپیوتر نشستن به من نمیده... حالا ت...
29 مهر 1392

خيلي بامزه اي ترانه جونم

شََما چند تا كتاب داري كه توشون شكلاي مختلف و شعر هست. يكيشونو طاهره خانم ( پرستار مهربونت) بيشتر برات ميخونن و تو هم بيشتر دوستش داري. توش عكس حيوونا هست. هميشه به سمت كمدت اشاره ميكني و ميگي AH AH وقتي ما ميگيم چي ميخواي عزيزم، به خودت فشار مياري و از ته گلو سعي ميكني صداي بع بع در بياري .......يعني اينكه كتابي كه توش ببعي داره ميخوام...........
24 شهريور 1392

ترانه خانم ما هم بالاخره افتخار به راه رفتن دادن

ترانه گلم. شما از چهارشنبه شب يعني 20 شهريور بازم يعني از 13 ماه و 12 روزگي عملا شروع به راه رفتن كردي. فدات بشم دو سه هفته اي بود كه هر از گاهي يك يا دو قدم راه ميرفتي و بعدش يا مينشستي يا خودتو تكيه ميدادي به نزديكترين تكيه گاه ممكن مثل مبل يا من يا بابا يا روروئك يا ديوار يا ...... داستان احتمالا مربوطه به دوسه روز قبل از اينكه راه بري كه با بابايي رفتيم برات كالسكه اسباب  بازي خريديم . چون احساس كردم خوشت مياد هر چيزيو هل بدي. از روروئك گرفته تا صندلي و هرچيزي كه فكرشو بكنين كه ميشه هولش داد مثل گاري شما هل ميدادي. ولي كالسكه اي كه برات خرديدم چون سبك بود نميشد به راحتي هلش داد چون احتمال واژگوني داشت . بخاطر همين شما هم تونستي مه...
24 شهريور 1392

خانه كودك ارديبهشت

ترانه خانم من دو سه هفته اي بود كه دنبال كلاس هاي ويژه مادر و كودك بودم كه شما رو ببرم اونجا بخاطر اينكه احساس ميكردم كه بودن با ني ني هاي ديگه هم سن و سال خودت براي روحيه و روابط اجتماعيت خيلي خوبه . البته شما تا الان كه نه خجالتي بودي نه حسود و نه قلدر . ولي با خودم فكر كردم كه ديدن بچه هاي كوچولو روحيتو شاد تر ميكنهو باعث ميشه بيشتر لذت ببري. اين بود كه دلمو زدم به دريا و توي كلاس هاي ويژه مادر و كودكان يك تا دوسال خانه كودك ارديبهشت ثبت نام كرديم. جلسه اولش افتاد روز دهم شهريور كه من همون روز رفته بودم قشم براي ماموريت . جلسه دومش روز دوازدهم شهريور بود و سر ساعت 18 كلاس شروع شد. خاله الميرا يك خانم مربي مهربون بودن . اولش يكم شعره...
24 شهريور 1392

چكاپ سيزده ماه و پانزده روزگي

دختر گلم سلام ببخش كه اينقدر دير به دير ميام سر ميزنم. آخه نميدوني چقدر گرفتارم. هر روز قبل از ساعت 7 ميرم سر كار و ساعت حدود 16 ميرسم خونه وقتي ميرسم با شما بازي ميكنم و رسيدگي ميكنم و خيلي اوقات با هم ميريم بيرون تا شما هم توي خونه دلت نپوسه. امروز هم مثل هميشه مثل فرشته ها خوابيده بودي و من شما رو ول كردم توي خونه و اومدم سركار ديروز نوبت دكتر داشتي و رفتيم پيش خانم دكتر صيقلي. وزن 10.340 كيلو گرم قد 78 سانتي متر دور سر 47.5 سانتي متر دندون هنوز فقط دو تا داري ولي خانم دكتر تاول هاي روي لثه هات كه حاكي از در اومدن همشون با هم در طي روزهاي آينده خبر ميدادن رو نشونمون داد.فدات شم كه اينقدر دختر صبور و ماهي هستي. پس علت كلا...
24 شهريور 1392

لحظات سريع ميگذرند

گوشزدي به خودم و مادران ديگر : "ديگر هيچ گاه چنين روزهايي را با فرزندتان نخواهيد داشت. فردا كمي پيرتر از امروز خوهيد شد. امروز يك هديه است . نفس بكشيد و توجه كنيد . آنها را ببوسيد و نوازش كنيد . به چهره زيبا و پاهاي كوچكشان بنگريد و دقت كنيد. از دلربايي هاي كودكانه شان لذت ببريد. امروز لذت ببر مادر پيش از اينكه متوجه شوي، تمام خواهد شد...."
24 شهريور 1392