خاطره یک روز از آخر اردیبهشت
یک روز که با هم توی خونه بودیم و من داشتم کارامو میکردم یکدفعه دیدم شما نیستین.....ترسیدم و صدات کردم و یکدفعه دیدم دوتای پای کوچولو از زیر میز آشپزخونه پیداست
بعدشم رومیزی رو زدم کنار
قربون شیطنتات بشم ننه جون
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی