ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

دیگه نمی خوام بگم دلم تنگه

1391/4/17 23:31
نویسنده : نرگس
596 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم سه هفته دیگه این چنین شبی مطمئنم از استرس و شادی فرداش خوابم نمیبره.

یکم که با خودم فکر کردم دیدم دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگ شده واسه ورجه وورجه کردنام . دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه پرش با شکم روی تخت خوابم . دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه دنبال بازیا با بابایی . دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه لباسای تنگ و فانتزی سایز ٣٦ پوشیدنم . دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه کفش های سایز ٣٧ . دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه مسافرت های دو نفریمون توی جاده ها. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه باشگاه رفتنام و استخر رفتنام. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه کلاس رقص رفتنام. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه مهمونی های بزرگ دادن با کلی غذاهای دست پخت جدید خودم . دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه دل سیر خونه رو سابیدن و مرتب کردنام. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه خرید رفتنای بی دغدغه نسبت به احتیاج سرویس بهداشتی . دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه یک زندگی فانتزی دو نفره بدون درد و تحمل سنگینی یک وزنه داخل شکمم.دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه یک خواب راحت شبانه کنار بابایی. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه دویدن و خودمو پرت کردن توی بغل بابایی. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه یک لوس بازی اساسی برای بابایی. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه پارک و سینما رفتن. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه یک آشپزی ساده بدون اذیت و درد. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه یک پیاده روی طولانی با بابایی. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه رنگ مو خریدن و رنگ کردن موهام ماهی یکبار. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه واسه اتاق دو نفره گرفتن توی هتل ٥ ستاره. دیگه دوست ندارم بگم دلم تنگه .............

فقط دوست دارم از لحظه لحظه این روزها لذت ببرم. چون میدونم یک روزی میرسه که دلتنگ لگدات میشم. دلتنگ توجه های خاص اطرافیان میشم. یک روز میرسه دلتنگ سنگینی شکمم میشم. یک روز میرسه دلتنگ دل دردهام میشم. یک روز میرسه دلتنگ مراقبتهای مخصوص این دوران میشم. یک روز میرسه دلتنگ شکم گنده الانم میشم. یک روز میرسه دلتنگ بدخوابی های الانم میشم. یک روز میرسه دلتنگ محدودیتهای الانم میشم. یک روز میرسه دلتنگ بدن دردهای شبانم میشم. یک روز میرسه دلتنگ استرسهای این دورانم میشم. یک روز میرسه دلتنگ خونه نشینیم میشم. یک روز میرسه دلتنگ دست به سیاه و سفید نزدنای الانم میشم. یک روز میرسه دلتنگ شادیهام موقع خرید کردن سیسمونی و چیدن اتاقت میشم. یک روز میرسه دلتنگ رویاهای بافته دست خودم و بابایی توی این دوران میشم. یک روز میرسه دلتنگ دوران بارداریم میشم.

آخه انسان توی هر موقعیتی که هست قدرشو نمیدونه و بعدش غصه از دست دادنش رو میخوره.

ولی وقتی یکم دیگه فکر میکنم می بینم یک چیز دیگه رو هم میدونم که اون اینه که  ورود توی وروجک به زندگی ما اونقدر شیرین و دوست داشتنی و پر از فراز و نشیب هست که اون موقع به دلتنگی های الانم میخندم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله مژگان
18 تیر 91 12:36
چه قشنگ نوشتی آره نرگس جون همه مون دلتنگ همین روزا میشیم باورت میشه من همین الانم حتی دلتنگ اون یه ماه اول بارداریم (که حالمون خیلی بد بود) شدم
راست میگیا پس قدر این روزا رو باید خوب بدونیم


مرسی.......
سمیه
20 تیر 91 13:46
عزیزممممممممممممممممممم
اشکم رو درآوردی نرگس جون .... منم دلم خیلی تنگ میشه ....


واااااااااای سمیه جونم....دو سه روزه میخواستم بهت بزنگم ولی نشده هی. فدات شم.