حرف هاي مادرانه (1)

سلام ترانه زندگي مامان و بابا خوبي عزيز دلم؟ دلم براي شنيدن صداي قلبت تنگ شده گلم. همش نگران سلامتي تو هستم. الان ساعت 15:45 هست و خوابم مياد و سرم هم كمي درد ميكنه. منتظرم ساعت 16 شه كه بابا جون راه بيافته بياد دنبالم. همش دو روز ديگه از روزهاي كاري سال 90 باقي مونده شنبه و يكشنبه. بعدش ديگه راحت ميشيم تا 14 فروردين. عزيز دلم سال 90 براي من و بابا جونت سال خيلي عجيب و دوست داشتتني اي بود. سال 90 خدا يك فرشته كوچولو تو دل من گذاشت كه خيلي دوستش دارم. عزيزم من و بابا زندگي خوبي تا حالا با هم داشتيم كه اون رو مديون مهربوني ها و گذشت هاي بابايي ميدونم. زندگي پر از فراز و نشيب هست كه به نظر من براي خوشبخت بودن بايد علاوه بر پشت سرگذاشتن اونها، براي بعضي هاشونم اهميت قائل نشي و بدوني مثل يك مانع سر راهت هستن كه فقط بايد حواست باشه كه بهت پشت پا نزنن. اگر فقط سعي كني از كنارشون با احتياط بگذري تاثيري روي زندگيت ندارن ولي اگر بخواي زيادي بهشون اهميت بدي و جلوي چشمات بزرگ جلوش بدي و وقتتو صرف مبارزه با وجود اون بكني ميبيني كه يك قسمت از عمر زيباتو بيخود هدر دادي. سعي كن هميشه با همه با محبت رفتار كني. رفتار خوب و بد بقيه به اندازه اي برات اهميت نداشته باشه كه رفتار تو رو هم تحت تاثير قرار بده . سعي كن خودت باشي......هميشه مهربان و دوست داشتني. بدون كه هيچ مانعي ارزشش به اندازه ارزش وقت و شادي تو نيست. سعي كن به مردم خوبي كني و اگر بدي ديدي به خوبي خودت ببخشي. اين جمله توي زندگي ما آدمها يك اصطلاح شده ولي موقع عمل بهش خيليا عاجزن. سعي كن در مقابل انجام رفتار و كردار خوب هيچ وقت عاجز نشي. من و پدرت نزديك به 7 ساله كه همديگر رو ميشناسيم. ولي باورت نميشه امروز كه سركار هستم همون اندازه دلم هواي باباتو كرده و دلم براش تنگ شده كه روزهاي اول . خيلي دوست دارم تو هم مثل بابايي مهربون و دوست داشتني باشي. البته ميدونم كه هستي ولي ميخواستم يك چند جمله اي با دختر قشنگم صحبت كنم. فداي تو بشم عزيز من . 16:06 بيست و چهارم اسفند 1390