ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

سال جديد

1392/1/17 13:34
نویسنده : نرگس
346 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ترانه كوچولو موچولوي خودم خوبي؟ البته كلي تو اين مدت بزرگ شديااااااا

نميدونم از كجا شروع كنم. خوب بي مقدمه از يك جا شروع ميكنم ببينم تا كجا پيش ميره....

روز 29 اسفند بعد از پيچيدن وسايل و مرتب كردن خونه حدوداي ظهر راه افتاديم بريم سمت قم . من و بابايي هيچ چي خريد عيد نكرده بوديم البته من خيلي به خريد براي عيد اعتقاد ندارم ولي اگر چيزي لازم داشته باشيم كه نميشه نخريد.  من كفش و شلوار لازم داشتم و بابايي هم همينطور. همون شب و فرداش خريدامونو كرديم و روز 30 اسفند قبل از ظهر راه افتاديم كه بريم پيش مامان جون فاطمه اينا.. سال تحويلو رفتيم زيارتگاه امامزاده علي بن  محمد باقر عليه السلام توي مشهد اردهال و اونجا كلي براي سلامتي و عاقبت بخيري شما دعا كرديم. سه روز پيش مامان جون فاطمه اينا بوديم و عيد ديدني رفتيم خونه خاله و عمه و دايي بابايي

روز دوم فرودين هم بعد از ظهر خاله فائزه و عمو محمد اومدن كاشان و با هم رفتيم باغ فين و بعدشم رفتيم توي يك رستوران سنتي كباب زديم و خيلي خوش گذشت.

روز سوم فرودين هم را افتاديم به سمت كازرون و مامان جون طاهره اينا هم به ما ملحق شدن و ناهار اصفهان خورديم و سحر روز چهارم رسيديم خونه عمو كريم.. خيلي حالم گرفته شد وقتي رسيديم جايي كه سال قبل اين چنين روزي عموي مهربونم ميزبان ما بود ولي امسال ديگه ...........اصلا دوست نداشتم بيام و جاي خاليشو ببينم همش احساس ميكردم كه اتفاق سفر عمو پيش خدا يك خواب بوده و امسال كه بريم بازم با روي باز ميان درو باز ميكنن و.............خدا رحمتشون كنه

توي اين چهار روزي كه كازرون بوديم هوا خيلي عالي بود و خوش گذشت روز نهم هم راه افتاديم سمت قم و شب آباده خوابيديم و روز دهم بعد از ظهرخسته و كوفته رسيديم قم تا چهارشنبه هم اونجا بوديم بعدشم اومديم تهران خونمون.

از ديروز هم تازه شروع كردم به خونه تكوني ‌آخه چون قبل عيد ميرفتم سركار اصلا نرسيدم كاري انجام بدم.

امروز هم دوباره اومدم سركار . قراره تا آخر فروردين تكليفم روشن شه كه چيكار بايد بكنم...........

ديشب تا فكر ميكردم كه بازم بايد تنهات بزارم و بيام سركار كلي حالم گرفته ميشد راسش الان دوري ازت سخت تر از قبل از عيده . هم بزرگتر شدي هم عاقلتر هم شيرين تر  هم شيطون تر........

توي اين مسافرت كلي عكس ازت گرفتم سعي ميكردم بيشتر توي طبيعت ازت عكس بگيرم . خيلي عكساي قشنگي شدن. رسيدم خونه سعي ميكنم بزارم توي وبت تا خاله هات هم ببينن.

اما كارايي كه انجام ميدي.

از اوايل اسفند بود كه شروع كرده بودي به ماماماماماما و بابابابابابابا و ددددددددددددد گفتن اونقدر لبتو خوشگل تكون ميدادي كه دلم برات ميرفت و ازت فيلم هم گرفتم.

موقعي كه خوابت مياد حسابي چشماتو ميمالي و بلند بلند و با صداي خسته آواز ميخوني.......خيلي جيگري

همش دورو برتو ميگردي كه يا يك چيزي پيدا كني بكني توي دهنت يا به يك جايي آويزون شي و بلند شي. وقتي روي پاي كسي نشستي به راحتي بلند ميشي ولي وقتي روي زمين نشستي دستتو به پايه ميز يا صندلي ميگيري و زور ميزني كه بلند شي و يكم هم ميتوني ولي وسطاي بلند شدن خسته ميشي و ميشنين دوباره

وقتي دسستو به جايي تكيه دادي و ايستادي پشت سر هم آواز ميخوني و خودتو عقب جلو ميكني

دو سه هفته اي هست كه از توي بقل من پيش كسي نميري و سفت ميچسبي به من.

وقتي چيزي دستته و ما  ميخوايم ازت بگيريم همش دستتو تكون ميدي و جا خالي ميدي كه ما اونو ازت نگيريم و بعضي وقتا غر هم ميزني كه چرا ميخواين اينو ازم بگيرين.

يك هفته اي هست وقتي يك چيزيو نشونه ميگيري كه برش داري خودتو پرتاب ميكني  و حالت چهار دست و پا ميگيري و از 12 فرودين ديدم كه دنده عقب ميري براي گرفتن اشيايي كه جلوته ......ماشاالله دختر داره نه ماهت ميشه ولي تازه ياد گرفتي دنده عقب؟........البته حالت سينه خيز ميتوني به سمت چپ يا راستت بچرخي و اسباب بازي اي كه دوست داري بر داري...

چيزاي خوردني جديدي كه توي اين يكي دو هفته بهت دادم اينا بوده:

يكم فالوده   بيسكويت مادر  برنج شفته   موز

عزيز دلم كلي كار بامزه ديگه بلدي كه توضيحشون توي نوشتن خيلي سخته ولي من سعي مكنم از همشون فيلم بگيرم.

بوس بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)