ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

عموي من رفت پيش خدا

1391/2/12 12:04
نویسنده : نرگس
594 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم خوبي؟

خيلي وقته كه نتونستم بيام برات نامه بنويسم. شايد يكم غفلت كردم . راستشو بخواي يك پروژه گرفتم كه خونه انجام ميدم. باور كن فقط براي راحتي آينده تو ولي غافل از اينكه شايد راحتي الان تو رو از بين ميبرم.

دختر گلم اومدم يك خبر بد بهت بدم. ديشب فهميدم كه عموي خوب و مهربونم رفته پيش خدا. خيلي براش گريه كردم. خيلي دوستش داشتم . خيلي مرد خوبي بود. همه خيلي دوستش داشتن. عموي من يك مريضي بد داشت كه يكسال بود تحت درمان بود و بيماريش كنترل شده بود. دكترا خيلي اميدوار بودن. عيد هم كه رفته بوديم خونشون حالش خوب بود و تمام آزمايش هاش هيچ مشكلي رو نشون نميداد. دوره آخر درمانش حدودا 3 هفته پيش بود كه هم داروهاش درست و حسابي گير نمياومد و هم بدنش به داروهاي موجود جواب نميداد. اين چند وقت بيمارستان بستري بود . ولي تنها مشكلش كمبود گلبولهاي سفيد خونش بود كه با دارو هم بالا نميرفت. باباي من خيلي نگرانش بود. دكترا ميگفتن طي يكي دو هفته آينده بالا ميره. ولي متاسفانه قبل از اين اتفاق بخاطر ضعف بدنش رفت توي كما و در كمال تعجب دكترا ظرف يكروز رفت پيش خدا.....ميدوني دخترم حتما تقديرش اين بوده. خيلي مرد مهربوني بود. اينو من الان كه ديگه پيشمون نيست نميگم بلكه زبانزد دوستا و فاميلها بود. حتما خدا خيلي دوستش داشته كه نذاشته بيشتر از اين زجر بكشه.

ميدوني ترانه جونم وقتي خوبياش يادم مياد و چهره مهربونش توي ملاقات آخرمون كه 3 فروردين امسال بود، نميتونم جلوي خودم رو بگيرم و اشكم سرازير ميشه. از ديشب ساعت حدود 10 كه فهميدم من و بابايي دو تايي باهم همش گريه ميكنيم. يعني ميدوني دست خودمون نيست. ميدونم كه برات خوب نيست و اذيت ميشي ولي منو ببخش دست خودم نيست. بابايي برام قران آورد و گفت بخونم تا هم آروم شم هم به عمو جونم ثواب برسه. ولي نميدونم چرا قران هم خيلي آرومم نكرد. نصفه شب هر بار بيدار ميشدم نا خودآگاه گريم ميگرفت.

ترانه جونم اميدوارم سايه بابات هميشه بالاي سرمون باشه ولي نميدوني آدم وقتي صداي بلند بلند گريه كردن باباشو ميشنوه اونم از روي دلشكستگي چه حس غريب و بديه.....ديشب كه صداي گريه بابامو شنيدم از خدا ميخواستم زمين دهان باز كنه و من برم توشو ديگه هيچي نفهمم. بار سنگين از دست دادن عموم و ياد دردهايي كه كشيده به كنار و اون صداي گريه بلند بابام به كنار.......

تو هنوز از اين دنيا هيچ چي نميدوني گلم. ولي شايد از ديشب خيلي اذيت شده باشي. من شرمندتم ولي از ديشب توي اين فكرم كه اين دنيا چقدر بي ارزشه. ارزش هيچ حرص و جوش خوردن رو نداره. يك زماني مرگ مياد سراغ انسان  كه تصورش رو هم نميكنه. اونقدر سريع اتفاق ميافته كه شايد نتوني با دلبستگي هاي دنياييت حتي وداع كني. از ديشب همش به گوشي موبايلم نگاه ميكنم و شماره عمو رو ميبينم ولي اون الان اونقدر دستش از دنيا كوتاهه كه حتي گوشي خودش كه جزو شخصي ترين وسايل هر كسي هست رو نميتونه جواب بده......آخه ديگه اون از پيش ما رفته.

عموي خوب من حدود 45 سالش بود. مرد زحمتكش دوست داشتني و مهمون نوازي بود. هر سال كه عيد ميرفتيم شيراز اجازه نميداد شب ها جايي غير از خونه اون بخوابيم. همه جوره بهمون خدمت ميكرد. با اينكه كارش اقماري بود و سخت، عيدها رو هميشه بخاطر ما دو هفته كامل مرخصي ميگرفت كه ما بريم خونشون.صبح هاي زود ميرفت برامون نون تازه و آش صبحانه ميخريد و منتظر ميموند كه يكي يكي بيدار شيم. بعد سفره رو پهن ميكرد. ظهرها اگر جايي دعوت نبوديم يا ناهار بهمون ميداد يا ميبردمون تفريح. استقلالي شديد بود و عاشق فوتبال. براي عروسي من اومد و ماشينش رو برامون گل زد و راننده ما هم شد. خيلي در حق من و خاله هات خوبي كرد. ولي ما فرصت جبران خوبي هاشو پيدا نكرديم.

دلم براي پسراش و دخترش و خانمش خيلي كبابه كه همچين مردي رو از دست دادن. حتما الان خيلي حالشون بده. بابايي ميخواد منو نبره شيراز براي خاكسپاري ولي من طاقت نميارم.

از ديشب از خدا ميخوام كه به حسن نيت خوب عموم رحم كنه و همونطوري كه توي مهمون نوازي از بنده هاي خدا مشهور بود، خدا به فرشته هاش سفارش كنه كه خوب ازش پذيرايي كنن.

دختر گلم از تو هم ميخوام هر وقت اين پست رو ديدي و تا روزي كه يادت به عموي من ميافته براش فاتحه بخوني و طلب آمرزش كني.

از دوستاي گلم كه احتمالا اين نامه من به دخترم رو ميخونن هم خواهش ميكنم يك حمد و سه تا توحيد به نيت هدي به عموي من قرائت كنن.

خيلي دوستت دارم ترانه جونم و ازت بخاطر اذيتايي كه ميشي عذر ميخوام.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نانازیا
12 اردیبهشت 91 13:23
سلام مامان بابای مهربون شمام کوچولوتون رو به شهر اینترنتی بچه ها (نانازیا) بیارین! کلی نانازی دیگه منتظر کوچولوتون هستن نانازیا ، شهر اینترنتی بچه ها www.nanazia.ir
Mumy
16 اردیبهشت 91 1:24
تسلیت میگم