ترانه جونم خيلي زود نگران ميشم
سلام ترانه زندگيم . خوبي؟
عزيز دلم خيلي نگرانت هستم. امروز صبح كه بيدار شدم اصلا تكون نخوردي. حتي هر شب تكون خوردنات از خواب بيدارم ميكرد ولي ديشب اصلا يكبار هم بيدار نشدم. تا وقتي رفتم تو ماشين نشستم ديگه زدم زير گريه و به بابايي گفتم كه نينيم تكون نميخوره. نكنه بخاطر ديشب كه رفته بودم يافت آباد و كلي پياده روزي كردهم ترانه جون بلايي سرش اومده.........
بابايي هم دلداري داد و گفت نه . ديشب خيلي خسته بودي و با تكون هاش از خواب بيدار نشدي الانم كه دخملي شايد خوابه.....
منم با خودم فكر كردم شايد هم چون هنوز صبحانه نخوردم تو بيحالي و گرسنه هستي. شروع كردم به لقمه گرفتن نون و كره و مربا......لقمه هاي آخر رو كه داشتم ميخوردم يكم احساس كردم تكون خوردي. يكم خيالم راحت شد. تا الان كه ساعت 9:40 است به نسبت ديروز كه خيلي تكون ميخوردي كمتر تكون خوردي........( به قول دختر خالت كمتر كتون خوردي)
الانم يكي از همكارا كه تولدش بود شيريني آورده و تعارف كرد. الان ميرم ميخورم كه ببينم كتونات بيشتر ميشه يا نه......
فدات بشم دخملي......اگر احساساتم رو ميفهمي و دركم ميكني ازت خواهش ميكنم منو از نگراني در بيار.
راستي گزارش گشت و گزار ديشب توي يافت آباد رو بعد از خوردن شيريني برات مينويسم.بوس بااااااااي