داستان های این هفته
ترانه گلم. شنبه 6 آبان با کمک خاله فائزه بردمت پیش آقای دکتر مصاحب.
دور سر 40
قد 58
وزن 6
ماشاالله به دخترم
بعد از چکاپ به دکتر گفتم که موقع شیر خوردن خیلی بیتابی و خوابت هم کم شده.
برای دلدردت کولیکز داد و یک آزمایش ادرار هم برات نوشت. ولی چون من بلد نبودم از مامان جون طاهره و بابا جون عبدالرحیم خواهش کردم که بیان کمکم. باورت میشه که دیروز صبح زود از قم برای نمونه گرفتن از تو اومدن پیشمون؟
از بس که دوستت دارن و براشون عزیزی از هیچ کمکی دریغ ندارن. دستشون درد نکنه.
دیروز سه شنبه نمونه ها رو که گرفتم بردم دادم آزمایشگاه . عزیز دلم دیروز اونقدر دلدرد داشتی و بیقرار بودی که هممون ترسیده بودیم و نگرانت بودیم.برخلاف همیشه مرتب گریه میکردی و شیر نمیخوردی . خواب هم نداشتی.خیلی اذیت شدی. خیلی خوب شد که مامان جون و باباجون پیشمون بودن وگرنه من حسابی نگران میشدم.
خداروشکر تا آخر شب بهتر شدی و خوابیدی و امروز جبران بیخوابیهای دیروز رو کردی. مامان جون هم امروز چهارتا لباس که برام نیمه کاره دوخته بود رو تموم کرد و من صاحب دو تا مانتو و دوتا پیراهن شدم.مامان جون خیلی خوب خیاطی میکنه و همش برای من و خاله هات لباسهای خوشگل میدوزه.
عزیزم همه دوستت دارن. از بس که ماهی دخترکم