اولین باری که تکون خوردناتو احساس کردم
هستی زندگی مامان و بابا خوبی گلم؟
فدات شم الهی که خیلی دوستت دارم و نگرانتم. همیشه برات دعا میکنم و از خدای مهربون میخوام که فرشته کوچولوی منو سالم نگه داره برام.
عزیز دلم سه شنبه اول فروردین 91 وقتی خونه عمو کریم بودیم و تازه ناهار خورده بودم و رفته بودم با خاله فائزه تو توی اتاق نشسته بودیم که بعدش یکم دراز بکشیم و استراحت کنیم احساس کردم که توی دلم زیرش مثل نبض یکم میزنه ......اولش شک کردم که شاید تو باشی ولی خیلی طول نکشید و تموم شد.
همون شب که با بابایی رفته بودیم بخوابیم و من دراز کشیده بودم دیدم همون تکون ها سمت راست و پائین دلم احساس میشه...........فوری به بابایی گفتم و اونم خیلی ذوق کرد. خیلی اون شب ورجه وورجه میکردی.فدات شم الهی که تا کلی وقت داشتی لگد میزدی...........فردا صبحشم که از خواب بیدار شدم و داشتم دلمو روغن زیتون میزدم بازم شروع کردی به تکون های شدید خوردن تا جایی که یکی با یکی از لگدهات احساس کردم که تکون خوردن شکممو دیدم..........خیلی باحال بود.
خیلی خوشحالم که حالا یک نشونه از سالم بودنت همراهمه و هر روز میتونه از نگرانی درم بیاره