ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

روياي زندگي مامان و بابا

دس دسی

ترانه خانمم حدود یک ساعت پیش که داشتم بهت زرده تخم مرغ آبپز میدادم بهت گفتم دست دست و یکدفعه دیدم تو هم شروع کردی به دست دسی کردن   تا وقتی هم میخواستم بخوابونمت تا میگفتم دست دسی میخندیدی و شروع میکردی به دست زدن..حتی وقتیکه داشتی از خواب میمردی و نق و نوق میکردی الانم که خیلی ناز گرفتیو خوابیدی.........   عسکای دس دسی توی ادامه مطلبه           ...
30 ارديبهشت 1392

پارک و تاب بازی با بابایی

ترانه خانمم دیروز بعد از ظهر من و تو با هم رفتیم بیرون گردش با ماشین و بعدشم رفتیم دنبال بابایی که بیاریمش خونه ولی قبل از اینکه برسیم خونه با هم رفتیم پارک نزدیک خونمون و تو بازم تاب بازی کردی و به نینیهای دیگه که اونجا بودن کلی خندیدی .....بعدشم رفتیم برات اسباب بازی گرفتیم و تو کلی ذوق زده شده بودی و از هولت نمیدونستی چیکار کنی و همش یکی یکی برشون میداشتی و مینداختی پشت سرت و توشون غلت میزدی و اوضاع و بساطی راه انداخته بودی....   عکساش هم توی ادامه مطلبه     ...
30 ارديبهشت 1392

چکاپ نه ماه و هفده روزگی دخملی

چهارشنبه هفته پیش 25 ادریبهشت بردمت پیش خانم دکتر صیقلی برای چکاپ وزنت 9/350 کیلوگرم قدت 71 سانتی متر دور سر 46.5 سانتی متر   خانم دکتر همه جوره شمارو چک کردن و از نظر حرکتی و مچ دست و ملاج و پاهات گفتن سالمی و نرمی استخوان هم خداروشکر نداری در مورد دندون هم گفتن که هنوز دیر نشده ولی میتونم تا موقعی که دندونای نازت در بیاد توی روز بجای یک وعده قطره ویتامین آ د دوبار بهت بدم بخوری خلاصه که کلی ناز بودی و به خانم دکتر هم خندیدی
29 ارديبهشت 1392

عیدی مامان جون و بابا جون به ترانه

داشتم عکسای فروردین 92 توی کامپیوترو میدیدم ( آخه من هر عکسی میندازم توی یک فولدر به تاریخ همون روز میریزمش) عکس عیدی ای که مامان جون طاهره و باباجون عبدالرحیم بهت داده بودن توی عیدو دیدم. یادم افتاد برات نزاشتمش توی وبت ........حالا با یکماه و نیم تاخیر میزارمش.........یک انگشتر طلاست که البته اندازت نیست     مبارکت باشه و دستشون هم درد نکنه ...
28 ارديبهشت 1392

یک روز کاملا دونفره

سلام ترانه خوشگل مامانی امروز یک روز خیلی خوب و خاطره انگیز برای من بود. امروز سحر بابایی رفت ماموریت اهواز . من و شما هم تا نزدیک ساعت 9 صبح با هم خوابیدیم. شما منو از خواب بیدار کردی و با هم رفتیم توی هال .من شما رو میگذاشتم توی هال با اسباب بازیات و میخواستم برات سوپتو بیارم که شما هم با حالت ماما گفتن و چهار دست و پا میاومدی توی آشپزخونه و یکراست میرفتی سراغ ماشین ظرفشویی و ازش بالا میرفتی و کشوهاشو میکشیدی بیرون و شیطونی میکردی ........خلاصه تا من سوپتو حاضر کنم کلی کنجکاوی به خرج دادی بعدش که سوپ خوردی دوباره خوابت گرفتو من خوابوندمت. بعد از خوابیدنت از فرصت استفاده کردم و رفتم حمام و بعدم شروع کردم به جمع و جور کردن اتاق کامپیوتر ...
28 ارديبهشت 1392

اولین ایستادن کامل بدون کمک کسی

ترانه خانم شما اوایل این هفته برای اولین بار تونستی بدون کمک کسی و کلی بعد از تلاش دستتو به مبل بگیری و بلند شی. تا قبل از این به هرجایی دستتو میگرفتی و نصفه نیم کاره بلند میشدی و با یک کمک کوچولو میایستادی ولی الان دیگه بدون کمک این کارو انجام میدی. تازه یاد گرفتی وقتی بهت میگیم بیا میای راستی دیروز خونه مامان جون اینا که بودیم میخواستی از پله آشپزخونه بالا بری و یک پاتم گذاشتی ولی زانوت روی سرامیک لیز میخورد و میترسیدی اون پاتم برداری و بیاری بالا..........خیلی تند تند پیشرفت میکنیاااااااااااا فقط تو اینقدر خانمی چرا دندون در نیاوردی؟   ...
25 ارديبهشت 1392

دومین قمصر

پنج شنبه و جمعه هفته پیش یعنی 19 و 20 اردیبهشت با چندتا از همکلاسیهای دوران لیسانس بابایی،باغ یکی از دوستای بابایی دعوت بودیم . هوا خیلی عالی بود و کلی خوش گذشت . یک نینی دیگه که ده روز از شما کوچیکتر بود هم بود که اسمش پارمیس بود و شما کلی همدیگرو دوست داشتین.   ...
25 ارديبهشت 1392

چهار دستو پا رفتن بدون حد و مرز

ترانه جونم تو تا جمعه 20 اردیبهشت چهار دست و پا میرفتی ولی بعد از دو سه قدم رفتن مینشستی و جلوتر نمیرفتی ولی از شنبه 21 اردیبهشت دیدیم که کاملا چهار دست و پا میری و هر چقدر بخوای جلو میری ......فدات بشم که شب میخوابی صبح پا میشی کلی کار یاد گرفتی
25 ارديبهشت 1392

اولین بای بای ترانه

هجدهم اردیبهشت ساعت حدود 10 شب بود که خاله فائزه کشف کرد که هر بار بهت میگیم بای بای خودت دستتو میاری بالا و تکون میدی..............   الهی قربون بای بای کردنت برم............... ...
25 ارديبهشت 1392